مجله اینترنتی ، مجله سبک زندگی ، مجله موفقیت ، کپشن ، مجله سلامت ، مجله فناوری ، مجله پیشرفت ، مجله آشپزی ، گردشگری....

واگذاری رایگان سگ،گربه و انواع حیوانات مجاز خانگی

چی فان درستاد ساماندهی اینترنتی وزارت ارشاد ایران ثبت گردیده است

و تمام مطالب و محتوای این وب سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

پس از انتخاب حیوان خانگی مورد نظر برای دریافت فرم درخواست واگذاری رایگان حیوانات

اینجا کلیک کنید

پس از بارگزاری صفحه و بر روی دکمه قبول میکنم کلیک کنید.

و از قسمت نظرات درخواست خود را ارسال کنید.

افرادی که واجد شرایط نیستند به هیچ وجه درخواست ارسال نکنند.

۷۰ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

دلتنگت شده‌ام جدایی قلبم را نشئه می‌کند مور مور می‌کند17

دلتنگت شده‌ام،
جدایی قلبم را نشئه می‌کند،
مور مور می‌کند،
آن چنان که،
اشتیاق تو،
روحم را نئشه می‌کند،
خیلی هم با هم نبوده‌ایم،
اما، تازه درمی‌یابم،
حس بودنت،
مدت‌هاست درونم را گرم کرده،
نبودنت را
به یاد که می‌آورم
کار دیگر گذشته از تیر کشیدن دل
آرزو می‌کنم
آغازیدن صبح‌ها را با نوازش کردنت در خلاء
مدام
عصرها همه کار را کناری نهادن
و روبرو سخن گفتن با تو
معاشقه‌هایمان
قدم زدن‌هایمان
اشتیاق خواستنی‌ات
قهر کودکانه‌ات
چه سرسخت بودی با دیگران
وقتی مرا مدافعه می‌کردی
و چه نرم بودی
وقتی با جفتی چشم باریک
خود را به نوازش‌های دستانم می‌سپردی
با اینکه رفتنت را هیچ نخواسته بودم
ناگزیریت را دیدن
و این را به تو نگفته
گفتن «دیگر برو»
«هر چه زودتر فراموشم کنی زودتر سعادتمند خواهی شد»
چه دشوار است
ندیدنت
و شاید در مواجهه‌مان
سال‌ها بعد
از تو نگاهی غریبانه خواستن
اقناع قلبم
که عشق تازه را قدغن کرده‌ام برایش

شعر دلتنگت شده‌ام جدایی قلبم را نشئه می‌کند مور مور می‌کند

بیشتر بخوانید » کودکانی که دلتنگ مادرانشان می‌شوند

شاعر » جان یوجل

۰ نظر
Mahdiyar 27

عشق بی‌دلیل دوست داشتن است233

عشق بی‌دلیل دوست داشتن است،
بی‌سبب به کسی دل‌بستن است،
آب شدن است،
به وقت نگریستن به چشمانش از درون،
لرزیدن است،
به وقت گرفتن دستانش با تمام وجود،
حتی در آغوش نکشیدن است از شرم
زیرا که در اصل همان شرم است
دوست داشتن

شعر عشق بی‌دلیل دوست داشتن است

بیشتر بخوانید » هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی آن عشق…

شاعر » جان یوجل

۰ نظر
Mahdiyar 27

شب اگر رنگ و بویی از شب‌های آینده بگیرد

اگر که برگردد خورشید هرچند فرورفته در غروب،
شب اگر رنگ و بویی از شب‌های آینده بگیرد،
اگر غروبی بارانی انگار از روزگار دلنشینی برآید،
که هرگز به تمامی در اختیار نبوده،
دلشاد نمی‌شوم من هرگز،
خواه لذتی ببرم خواه رنجی بکشم از این‌همه:
دیگر این زندگی پیش‌رو حسی برنمی‌انگیزد در من،
شاعر بودن، زمان زیادی می‌طلبد
تنها راه، ساعت‌ها و ساعت‌ها تنهایی‌ست
تا به چیزی شکل بدهی که قدرت است و رهاسازی،
خباثت است و آزادی،
تا به آشوب سبک و سیاق بدهی.

دیگر مجالی نمانده مرا که مرگ می‌آید
گاه غروب جوانی‌ست.
و این دنیای انسانی ماست که
نان از گرسنگان دریغ می‌کند و آرامش از شاعران.

شعر شب اگر رنگ و بویی از شب‌های آینده بگیرد

شاعر » پیر پائولو پازولینی

در ادامه بخوانید » معقول

۰ نظر
Mahdiyar 27

هر دو بر این باورند،که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده

هر دو بر این باورند،
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا همدیگر را نمی‌شناختند،
گمان می‌بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.
اما نظر خیابان‌ها، پله‌ها و راهروهایی،
که آن دو می‌توانسته اند از سال‌ها پیش،
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی آورند
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک ببخشید در ازدحام مردم؟
یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟
ولی پاسخشان را می‌دانم.

نه، چیزی به یاد نمی‌آورند.
بسیار شگفت‌زده می‌شدند
اگر می دانستند، که دیگر مدت‌هاست
بازیچه‌ای در دست اتفاق بوده‌اند.
هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک می‌کرد دور می‌کرد،
جلو راهشان را می‌گرفت
و خنده شیطانی‌اش را فرو می‌خورد و
کنار می‌جهید.
علائم و نشانه‌هایی بوده
هر چند ناخوانا.
شاید سه سال پیش
یا سه شنبه گذشته
برگ درختی از شانه ی یکی‌شان
به شانه ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟
دستگیره‌ها و زنگ درهایی بوده
که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.
چمدان‌هایی کنار هم در انبار.
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده
بالاخره هر آغازی،
فقط ادامه‌ایست،
و کتاب حوادث،
همیشه از نیمه آن باز می شود.

کپشن هر دو بر این باورند،که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده

نویسنده » ویسلاوا شیمبورسکا


در ادامه بخوانید » مرا گرسنگی و رنج و تنگدستی عطا کنید


 

۰ نظر
Mahdiyar 27

هیچ چیز نمی‌تواند دو بار اتفاق بیفتد و اتفاق نخواهد افتاد

هیچ چیز نمی‌تواند دو بار اتفاق بیفتد.
و اتفاق نخواهد افتاد،
درنتیجه ناشی،
به دنیا آمده ایم،
و خام خواهیم رفت،
حتی اگر کودن ترین شاگرد مدرسه ی دنیا می بودیم،
هیچ زمستانی یا تابستانی را تکرار نمی کردیم.
هیچ روزی تکرار نمی شود،
هیچ شبی،دقیقاً مثل شب پیش نیست،
هیچ بوسه‌ای،مثل بوسه‌ی قبل نیست
و نگاه قبلی مثل نگاه بعدی

دیروز وقتی کسی در حضور من
اسم تو را بر زبان آورد
طوری شدم ، که انگار گل رزی از پنجره ی باز
به اتاق افتاده باشد

امروز که با همیم
رو به دیوار کردم
رز ، رُز دیگر چیست ؟
آیا رز ، گل است ؟ شاید سنگ باشد

روزها ، همه زودگذرند
چرا ترس ، این همه اندوه بی‌دلیل برای چیست ؟
هیچ چیزی همیشگی نیست
فردا که بیاید ، امروز فراموش شده است

هر دو خندان
خود را با طالع و سرنوشت‌مان هماهنگ می کنیم
هر چند باهم متفاوتیم
مثل دو قطره ی آب زلال

کپشن هیچ چیز نمی‌تواند دو بار اتفاق بیفتد و اتفاق نخواهد افتاد

نویسنده » ویسلاوا شیمبورسکا

 

۰ نظر
Mahdiyar 27