مجله اینترنتی ، مجله سبک زندگی ، مجله موفقیت ، کپشن ، مجله سلامت ، مجله فناوری ، مجله پیشرفت ، مجله آشپزی ، گردشگری....

واگذاری رایگان سگ،گربه و انواع حیوانات مجاز خانگی

چی فان درستاد ساماندهی اینترنتی وزارت ارشاد ایران ثبت گردیده است

و تمام مطالب و محتوای این وب سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

پس از انتخاب حیوان خانگی مورد نظر برای دریافت فرم درخواست واگذاری رایگان حیوانات

اینجا کلیک کنید

پس از بارگزاری صفحه و بر روی دکمه قبول میکنم کلیک کنید.

و از قسمت نظرات درخواست خود را ارسال کنید.

افرادی که واجد شرایط نیستند به هیچ وجه درخواست ارسال نکنند.

چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرفترین راز وجود برگ بید است

ادبیات اشعار ایرانی

چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرفترین راز وجود برگ بید است

من به درماندگی صخره و سنگ
من به آوارگی ابر و نسیم
من به سرگشتگی ‌آهوی دشت
من به تنهایی خود می مانم
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
گیسوان تو به یادم می آید
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی
شعر چشمان تو را می خوانم
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترین راز وجود
برگ بید است که با زمزمه جاری باد
تن به وارستن عمر ابدی می سپرد

تو تماشا کن
که بهار دیگر
پاورچین پاورچین
از دل تاریکی می گذر
و تو در خوابی
و پرستوها خوابند
و تو می اندیشی
به بهار دیگر
و به یاری دیگر
نه بهاری
و نه یاری دیگر
حیف
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد

شعر چشم تو چشمه شوق چشم تو ژرفترین راز وجود برگ بید است

بیشتر بخوانید » چشمانت کارناوال آتش بازیست!

شاعر » حمید مصدق

برچسب ها
۰ نظر
Mahdiyar 27

زیبایی فراموش شده اتاق‌های کنترل پردکمه عصر آنالوگ

وقتی کودکی و نوجوانی را در عصر آنالوگ تجربه کرده باشی، در رؤیاها و تخیل هم، ابزار و وسایل آینده را به صورت چیزهای پر از دکمه و عقربه و لامپ‌های رنگی هشدار دهنده و صداهای هشداردهنده می‌بینی. در معدود فیلم‌ها و سریال‌های آن دوره وقتی اتاق کنترل یک کارخانه پیشرفته را می‌دیم، یا دکمه‌ها فراوان جلوی خلبان‌ها را می‌دیم، تصور می‌کردم که با تک این کنترل‌ها چه‌ها که نمی‌شود کرد.
 

زیبایی فراموش شده اتاق‌های کنترل پردکمه عصر آنالوگ: از رآکتورهای عصر شوروی تا بویینگ و استودیوهای تلویزیون

 وقتی کودکی و نوجوانی را در عصر آنالوگ تجربه کرده باشی، در رؤیاها و تخیل هم، ابزار و وسایل آینده را به صورت چیزهای پر از دکمه و عقربه و لامپ‌های رنگی هشدار دهنده و صداهای هشداردهنده می‌بینی.

در معدود فیلم‌ها و سریال‌های آن دوره وقتی اتاق کنترل یک کارخانه پیشرفته را می‌دیم، یا دکمه‌ها فراوان جلوی خلبان‌ها را می‌دیم، تصور می‌کردم که با تک این کنترل‌ها چه‌ها که نمی‌شود کرد.

دیدن سریال چرنوببل بهانه‌ای شد برای دیدن اتاق‌ کنترل نیروگاه عصری فراموش‌شده و یک زیبایی فراموش‌شده غیرمنتظره.

البته هنوز هم با وجود فناوری‌های نوین، اتاق‌ها کنترل پردکمه کم نیستند و همه چیز به صوت دجیتالی و مینیمال درنیامده است، اما آن زیبایی ناب آنالوگ کمتر مشاهده می‌شود. روس‌ها عادت داشتند که وسایلشان را اندکی زمخت‌تر از غربی‌ها بسازند.

در عکس‌های زیر از اتاق‌های کنترل عصر شوروی دقت کنید که ترکیب مهندسی و رنگ‌ها و یک مقدار اندک هنر شرقی و الزامات دوره آنالوگ، چه صحنه‌هایی درست کرده است.

موقع دیدن این عکس‌ها آیا چیزی در سرانگشاتنتان حس نمی‌کنید؟! اینکه بتوانید تک تک این دکمه‌ها را بفشارید یا اهرم‌های کنترلی رو جابجا کنید؟

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

مرگ معمایی فاطمه؛ راز عشق نافرجام برملا شد +عکس

متهم: «روز حادثه همراه با نامزدم به خانه‌شان رفتم. می‌خواستم ببیند که ارتباطم با نامزدم جدی است و نمی‌توانم از او جدا شوم. سر همین موضوع با هم جر و بحث کردیم، فاطمه خیلی ناراحت شد و ناگهان دیدم که خودش را از پنجره به پایین پرتاب کرد. هنوز هم شوکه‌ام و باورم نمی‌شود که او چنین کاری کرده باشد»
 

دختر نوجوانی دیگر این‌بار در پرند قربانی یک عشق نافرجام شد. فاطمه شانزده ساله از طبقه یازدهم یک مجتمع مسکونی در پرند به پایین پرتاب شد و با مرگ معمایی‌اش راز‌های زیادی را با خود برد. بعد از مرگ این دختر نوجوان انگیزه‌های زیادی برای مرگ او مطرح شد. شایعه تا واقعیت این مرگ تلخ هنوز به طور قطع مشخص نیست. اما اینکه گفته می‌شد عموی ناتنی این دختر او را از بالا به پایین پرت کرده، باز هم افکار جامعه را جریحه‌دار کرد تا اینکه صبح دیروز پلیس غرب استان تهران به این شایعه‌ها پایان داد و جزئیات مرگ فاطمه را فاش کرد. دختر نوجوان به خاطر عشق به پسرعموی ناتنی‌اش جان باخته؛ اما هنوز مشخص نیست که او به قتل رسیده یا به استقبال مرگ خودخواسته رفته است.

مرگ معمایی فاطمه؛ راز عشق نافرجام برملا شد +عکس

این مرگ تلخ و معمایی روز دوم خرداد رخ داد. ظهر آن روز بود که دختری نوجوان غرق در خون روی زمینی مقابل یک مجتمع مسکونی در پرند افتاد. بلافاصله مردم وحشت‌زده به کوچه آمده و با جسد این دختر روبه‌رو شدند. هنوز کسی نمی‌دانست که چه اتفاقی برای فاطمه افتاده است.

بلافاصله اورژانس و پلیس در جریان ماجرا قرار گرفتند. تحقیقات در این زمینه آغاز شد. این در حالی بود که از بیمارستان خبر رسید دختر نوجوان جان باخته است. مأموران پلیس در همان صحنه مرگ دریافتند که این دختر نوجوان با یکی از بستگانش در خانه تنها بوده که به دلایل نامعلومی از طبقه یازدهم به پایین پرتاب شده است؛ بنابراین دستور بازداشت این پسر سی‌وچهار ساله صادر شد.

پسر جوان پس از دستگیری خود را پسرعموی ناتنی فاطمه معرفی و درباره مرگ او اظهاراتی مبنی بر خودکشی این دختر مطرح کرد: «من سال‌هاست به خانه آن‌ها رفت و آمد دارم، اما از یک سال پیش که پدر فاطمه به دلیل مشکلات مالی به زندان افتاد، رفت و آمدم به خانه آن‌ها بیشتر شد؛ چون با پدرش خیلی رفاقت داشتم برای همین سعی کردم در نبود او به زن و بچه‌اش رسیدگی کنم. در این مدت به آن‌ها کمک مالی می‌کردم و سعی داشتم هر چه می‌خواهند برایشان فراهم کنم. ولی حسم فقط از روی انسانیت بود و هیچ نیت بدی نداشتم. من خودم نامزد داشتم و می‌خواستم به‌زودی ازدواج کنم، اما گویا از این رفت‌وآمد‌ها و محبت‌های من فاطمه برداشت دیگری کرده بود. او به من وابسته شده بود و من هم نمی‌دانستم که به من علاقه دارد، برای همین هر چه می‌خواست سعی می‌کردم برایش فراهم کنم. تا اینکه یک روز به من گفت دوست دارد با من ازدواج کند، گفت عاشق من شده و نمی‌تواند بدون من زندگی کند. خیلی تعجب کردم و به او گفتم نباید این حرف‌ها را بزنی. به او گفتم که احساسی به او ندارم، ولی فاطمه اصلا متوجه نبود تا اینکه روز حادثه همراه با نامزدم به خانه‌شان رفتم. می‌خواستم ببیند که ارتباطم با نامزدم جدی است و نمی‌توانم از او جدا شوم. سر همین موضوع با هم جر و بحث کردیم، فاطمه خیلی ناراحت شد و ناگهان دیدم که خودش را از پنجره به پایین پرتاب کرد. هنوز هم شوکه‌ام و باورم نمی‌شود که او چنین کاری کرده باشد.»

این صحبت‌ها در حالی مطرح شد که همچنان موضوع قتل از سوی پسرعموی ناتنی فاطمه مطرح بود. سرهنگ مهدی سرپناه، معاون اجتماعی فرماندهی غرب استان تهران، با اعلام این خبر به «شهروند» گفت: «در حال حاضر پسر جوان با قرار وثیقه آزاد شده است. این موضوع که این دختر دست به خودکشی زده یا اینکه در دعوا با این پسر جوان به قتل رسیده است، در حال بررسی است. مأموران تحقیقات خود را ادامه می‌دهند، اما طبق بررسی‌ها هیچ ارتباط عاطفی خاصی بین این دو نفر وجود نداشت. همچنین با توجه به اینکه لحظه حادثه دختر نوجوان و آن پسر در خانه تنها بودند و هیچ شاهدی در این زمینه وجود ندارد، برای همین نمی‌توان به راحتی تصمیم گرفت؛ بنابراین باید منتظر نتیجه تحقیقات کارآگاهان پلیس باشیم. اما اینکه می‌گویند عموی این دختر او را به خاطر مسائل خانوادگی به قتل رسانده است، شایعه است.»

روزنامه شهروند

۰ نظر
Mahdiyar 27

قتل داماد در جشن تولد با ضربات قلوه سنگ مادرزن

طاهره برای برگزاری اولین جشن تولد نوه‌اش به خانه دخترش رفته بود که دستش به خون دامادش آلوده شد.
 

طاهره برای برگزاری اولین جشن تولد نوه‌اش به خانه دخترش رفته بود که دستش به خون دامادش آلوده شد.

 ساکنان یکی از برج‌های خیابان الهیه، چند وقتی بود فهمیده بودند سرایدار جوان برج که با زن و فرزندش در اتاقک سرایداری زندگی می‌کرد یکدفعه غیبش زده است. نمی‌توانستند ساختمان را بدون سرایدار رها کنند و دست از سر مرجان بر نمی‌داشتند و مرجان هر بار همان جواب قبلی را به آن‌ها می‌داد: با همه دوستان محسن تماس گرفته‌ام، اما خبری از او ندارم.

مرجان می‌ترسید همسایه‌ها به او مشکوک شوند. برای همین به برادرش میلاد گفت باید برای ظاهرسازی هم که شده به اداره پلیس بروم و بگویم محسن گم شده. اگر نروم همسایه‌ها به من شک می‌کنند.

زن جوان با پای خودش به اداره پلیس رفت و ناپدید شدن شوهرش را اطلاع داد. اما از همان موقع ماموران به خاطر ضد و نقیض گویی‌های مرجان به او مشکوک شدند. ده ماه از ناپدید شدن ناگهانی محسن می‌گذشت که بالاخره زن جوان پرده از راز قتل همسرش برداشت و گفت مادرش او را به قتل رسانده و بعد با همدستی برادرش میلاد، جسد را دفن کرده‌اند.

متهمان در دادگاه اتهام خود را قبول کردند و مادر محسن تقاضای قصاص قاتل فرزندش را کرد. قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهم، قتل را دفاع مشروع تشخیص دادند و با منتفی دانستن قصاص، متهم را به پرداخت دیه و تحمل ده سال حبس محکوم کردند.

الفبای برخورد با فرد معتاد را یاد بگیریم
دکتر مجید ابهری، روان‌شناس در تحلیل روان‌شناسی پرونده قتل محسن گفت: قتل به عنوان یکی از جرایمی که پایان دادن عمدی به زندگی انسانی دیگر است، از خشن‌ترین جرایم محسوب می‌شود و و بالاترین درجه خشم یک انسان همین صدمه به انسان دیگر است. خشم و پرخاشگری در این حد، از ضعف کنترل هیجان رفتاری ناشی می‌شود و اعتیاد به عنوان عامل تشدید عوامل رفتاری یکی از اصلی‌ترین دلایل بروز این قتل بوده است.

اعتیاد مرد، در بیشترخانواده‌ها، ناراحتی زن و ایجاد ترس از آینده را در پی دارد و همین باعث می‌شود دچار عدم امنیت روانی شده و به اضطراب دچار شود. در چنین موقعیتی کسی که با فرد معتاد زندگی می‌کند به اندازه خود او نیاز به مراقبت و آموزش روان‌شناسی دارد و باید در مورد نحوه برخورد با معتاد آگاهی داشته باشد تا بتواند به زندگی خود و فرد معتاد کمک کند.

تسلط بر الفبای رفتار با یک معتاد کمک می‌کندخانواده‌ها دچار چنین تشنج‌های منجر به خشونت نشوند. شروع درگیری فیزیکی از سوی مقتول ناشی از عوارض اعتیاد بوده، اما برخورد دیگر اعضای خانواده هم نشان‌دهنده آن است که در کنترل رفتار مهارت نداشته و در مواجهه با رفتار‌های پرخاشگرایانه، مهارت ایستادگی و بروز عکس‌العمل مناسب را نشان نداده‌اند.

می‌خواست دخترم را خفه کند
دستش به خون دامادش آلوده شده و حالا با دستبند زندان به دادگاه آمده تا از خود دفاع کند. در راهرو که راه می‌رود صورتش را از نگاه آدم‌ها می‌دزدد. نمی‌خواهد با کسی چشم در چشم شود. پس از چند دقیقه وارد شعبه دوم می‌شود. زنی که در دادگاه تقاضای قصاص او را کرده، مادرشوهر دخترش است و حالا در عزای پسرش داغدار شده. بعد از محاکمه دقایقی پای گفت‌وگوی متهم پرونده می‌نشینیم.

چند سال داری؟
۵۴ ساله هستم. چهار فرزند دارم که وقتی خیلی کوچک بودند یتیم شدند. خانه مان قزوین بود. در باغ‌های کشاورزی کار می‌کردم تا خرج بچه‌هایم را بدهم.

چند سال بود دخترت با محسن ازدواج کرده بود؟
هفت سالی می‌شد با هم زندگی می‌کردند. محسن با عموی بچه‌های من آشنا بود. اما بعد از این‌که با مرجان ازدواج کرد فهمیدیم اعتیاد دارد. پسر خیلی خوبی بود و اهل کار. من دوستش داشتم و به خاطر اتفاقی که افتاده خیلی عذاب وجدان دارم. مرجان با اعتیادش مشکل داشت. یک بار در خانه مادرشوهرش فهمیده بود شوهرش موادمخدر مصرف کرده و با هم دعوا و کتک کاری کرده بودند. بعد می‌خواست طلاق بگیرد، اما محسن راضی به جدایی نشد.

از روز حادثه بگو.
یک سال بود که مرجان بچه‌دار شده بود. به من زنگ زد و گفت تولد دخترش است. محسن در یک ساختمان در الهیه تهران سرایدار بود و برای همین دخترم دور از من زندگی می‌کرد. خواست برای تولد دخترش به تهران بیایم تا تنها نباشند. پسرم هم می‌خواست از بازار تهران جنس بخرد و بفروشد.

چون آن موقع میلاد دستفروشی می‌کرد. تولد گرفتیم و خیلی به ما خوش گذشت. در جمع کوچکمان گفتیم و خندیدیم و بعد میلاد و محسن به استخر ساختمان رفتند. همه چیز خیلی خوب بود، اما یکدفعه مرجان و محسن دعوایشان شد. مرجان می‌گفت مقدار زیادی مواد از جیب محسن بیرون ریخته که می‌خواسته مقداری از آن را مصرف کند و بقیه‌اش را بفروشد.

محسن عصبانی شد و مرجان را کتک زد. می‌گفت، چون در کار من دخالت می‌کنی تو را می‌کشم. بعد نشست روی سینه مرجان و با دو دستش گلوی او را فشار می‌داد. من او را عقب می‌کشیدم، اما حریف نمی‌شدم از مرجان جدایش کنم. نوه ام هم داشت گریه می‌کرد و نفسش بالا نمی‌آمد. نمی‌دانستم باید به داد کدامشان برسم. مرجان سیاه شده بود. یکدفعه چشمم به قلوه سنگی که کنار ماشین لباسشویی گذاشته بودند افتاد. آن را برداشتم و چند ضربه به سر محسن زدم.

همان موقع تمام کرد؟
مرجان روی صورتش آب ریخت، اما تکان نمی‌خورد. دستم را جلوی صورتش گرفتم متوجه شدم دیگر نفس نمی‌کشد. شروع کردم به کتک‌زدن خودم. نمی‌دانستم در یک لحظه چه شد که این بلا را سر خودم و او آوردم.

پیشنهاد خودت بود که جسد را دفن کنید؟
با بچه‌هایم این تصمیم را گرفتیم. مرجان گریه می‌کرد و می‌گفت نمی‌توانم تو را لو بدهم. می‌ترسیدند من را اعدام کنند. وقتی میلاد به خانه آمد و موضوع را فهمید، حالش منقلب شد. او جوان آرامی است. اهل دعوا و پرخاشگری نبود. دانشجوی رشته معماری بود و الان درسش تمام شده و کار خوبی پیدا کرده است. اما فقط برای کمک به من، جسد محسن را با ماشین به اطراف قزوین برد و دفن کرد. می‌گفت اگر در خیابان رهایش کنیم، پلیس قبل از هر کس به ما شک می‌کند.

الان مرجان تنها زندگی می‌کند؟
نه با بقیه بچه‌هایم در قزوین زندگی می‌کند. خانواده محسن، دخترش را برده‌اند. مرجان در کارخانه تن ماهی کارگری می‌کند. اما هم او و هم بقیه بچه‌هایم افسردگی گرفته‌اند. خیلی ناراحتند که من در زندانم. اقوامم با من قهر کرده‌اند و می‌گویند کاری کردی که پایت به زندان باز شد.

روزهایت را در زندان چطور می‌گذرانی؟
بافتنی می‌بافم و تلویزیون می‌بینم.

برای جلب رضایت کاری کرده‌اید؟
یک بار چند نفر از اقواممان با مادر محسن حرف زده‌اند. اما او داغدار است و راضی به رضایت نیست. او هم دو پسرش را تنهایی بزرگ کرده بود. چشم امیدش فقط به بچه‌هایش بود که حالا یکی از آن‌ها کشته شده است. من نمی‌خواستم او را بکشم. فقط می‌خواستم دخترم را نجات بدهم.

روزنامه جام جم

۰ نظر
Mahdiyar 27

کودکی بانمک ملیکا شریفی‌نیا در فیلم «اوینار» +عکس

ایرج نوذری با انتشار این عکس نوشت: این دخترکوچولی زیبای قصه ما ملیکاشریفی نیا است. فیلم اوینار (سال ساخت ۱۳۷۰)

عکس: کودکی بانمک ملیکا شریفی‌نیا در فیلم «اوینار»

 
۰ نظر
Mahdiyar 27