در لیست 11 فیلم علمی تخیلی عجیب کدام فیلم ها قرار دارند؟ بهترین فیلمهای علمی تخیلی عجیب از گوشه و کنار دنیا که باید ببینید کدام فیلم ها میشوند؟ بهترین 11 فیلم علمی تخیلی عجیب از گوشه و کنار دنیا که باید ببینید کدام فیلم ها میباشند؟
ژانر علمی تخیلی دارای برخی از نمادینترین شخصیتها، هیولاها و البته داستانهای به یادماندنی است. مارک همیل همیشه به همراه شخصیت سینمایی خود، لوک اسکای واکر، در یاد و خاطرات خواهد ماند.
خون اسیدی و طرحهای اسکلتی زنومورفها در سری «بیگانه» هنوز ترسناک و خاص هستند. اما فیلمهای علمی-تخیلی بینالمللی که چندان در بین طرفداران سینما شناختهشده نیستند چگونهاند؟
فیلم علمی تخیلی عجیب
اینگونه فیلمها از نروژ گرفته تا اسپانیا، دارای عناصری مانند دانشمندان دیوانه، آزمایشهای اشتباه و موجودات عجیب و غریب هستند اما چیزی که این آثار را منحصر به فرد و عجیب جلوه میدهد این است که این عناصر لزوما تنها برگ برنده این فیلمها نیستند. شخصیتهای انسانی و روابط آنها و مضامین پیچیدهای که اغلب در فیلمهای پرفروش هالیوود دیده نمیشود، بیشتر مدت زمان این آثار را به خود اختصاص میدهند. ژانر علمی تخیلی تماما درباره انسانیت، نقصها و به طور کلی همه چیز این مخلوق است.فیلمهای این لیست از این ژانر برای پرده برداری از انگیزههای خوب و بد انسانی استفاده میکنند،با مجله اینترنتی ماهتوتا همراه باشید.
این فیلم آندری تارکوفسکی، فیلمساز روسی، در زمان اکران اولیه، واکنش مثبت چندانی دریافت نکرد. این اثر یک فیلم فلسفی و آرامتر از آن چیزی است که بسیاری به آن عادت دارند اما در نهایت اثری تماشایی است. فیلم، داستان گروهی از افراد را در یک مکان خاص دنبال میکند که در آن، قوانین فیزیک حکمفرما نیستند. به افرادی که از این مناطق ممنوعه دیدن میکنند، «استاکر» میگویند. این اثر هنوز فیلمی تاثیرگذار در این ژانر است و فیلم «نابودی» نیز در سال ۲۰۱۸ اهمیت مضمون آن را ثابت کرد.
این آخرین فیلمی بود که آندری تارکوفسکی در اتحاد جماهیر شوروی و قبل از تبعید خودخواستهاش ساخت. جدل بیش از حد با کسانی که سیاست فیلمسازی شوروی را هدایت میکردند، به این تصمیم او منجر شد. این فیلم فرآیند تولید طاقت فرسایی داشت و از مکانهایی خطرناک برای ساخت آن استفاده شده بود. تصور میشود که مرگ تارکوفسکی بر اثر سرطان در سن ۵۴ سالگی و مرگ تعدادی دیگر از عوامل سازنده بر اثر سرطان به دلیل شرایط خطرناک ساخت و تولید این فیلم اتفاق افتاده باشد. نکته عجیب این است که تقریبا نیمه اولیه فرآیند تولید به اشتباه اجرا شد و سازندگان مجبور شدند فیلم نهایی را با استفاده از تصاویری که دوباره فیلمبرداری شده بودند، ویرایش کنند.
من یک سایبورگ هستم ولی مشکلی نیست (I’m a Cyborg But That’s OK)
کارگردان: پارک چان ووک
بازیگران: ایم سو جونگ، لی یونگ رو، جونگ جی هون
تاریخ انتشار: ۲۰۰۶
امتیاز راتن تومیتوز: ۹۲ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
پارک چان ووک، کارگردان کرهای، پس از فیلم انتقامجویانه «پسر پیر»، این فیلم عاشقانه و کمدی عجیب و غریب و تلخ را ساخت. یک زن جوان با موهایی سیاه و ابروهایی کمرنگ که به نظر میرسد کاملا از بین رفتهاند، خود را یک سایبورگ میداند و در بیمارستان بستری میگردد. یک بیمار دیگر در آنجا عاشق او میشود. مرکز بهداشت و درمان روان که مکانی عالی برای فیلمهای ژانر علمی تخیلی است، این بار ظاهری منحصر به فرد دارد.
چان ووک همیشه سبک بصری تثبیتشدهای دارد و مواردی متفاوت را در طراحی صحنه لحاظ میکند. این فیلم به جای دکور تاریک همیشگی و نورهای فلورسنت وحشتناک، طرح رنگی پاستلی دارد. چان ووک در پاسخ به این که چرا از آن فیلمهای تلخ و تیره به چنین اثر دراماتیکی روی آورد، بیان کرد که صرفا میخواست فیلمی بسازد که دخترش هم بتواند آن را ببیند.
پانوس کاسماتوس اولین فیلم بلند خود را در کانادا و با حال و هوای خشونتآمیز فیلمهای دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی ساخت. زنی به نام النا به نوعی دارای حس ششم است. قدرتهای روانی بیشتر مانند یک نفرین هستند تا یک هدیه الهی. به خصوص در شرایط النا که یک مرکز تحقیقاتی میخواهد از او برای یافتن زمینه مشترک بین علم و معنویت در عصر جدید استفاده کند. حال و هوای متمایز و موسیقی جذاب فیلم، داستان را بیش از دیالوگها پیش میبرد.
این فیلم با یک دوربین قدیمی پاناویژن فیلمبرداری شد تا به ظاهر مورد نظر کاسماتوس نزدیک و قابل باور باشد اما این تنها دلیل جذابیت فیلم نیست. کاسماتوس در کودکی در یک فروشگاه اجاره ویدیو کار میکرد و در آن، اجازه تماشای فیلمهای ترسناک را نداشت. او بهترین کار را انجام داد و خلاصه داستان را میخواند و از تصاویر روی جلد استفاده میکرد و فیلم خودش را در ذهنش میساخت.
پدرو آلمودوار، فیلمساز اسپانیایی، یکی از بازیگران مورد علاقه خود، آنتونیو باندراس را به عنوان جراح دیوانه، دکتر لدگارد، در این فیلم به کار گرفت. باندراس در این نقش، به دنبال ایجاد پوست مصنوعی بینقصی است که آسیب نبیند. او برای این کار از یک سوژه انسانی، زن جوانی که در خانهاش محبوس شده است، استفاده میکند. طبق معمول و مانند باقی آثار آلمودوار، پیچشهای داستانی ملودراماتیک زیادی در این اثر وجود دارند که نشان میدهند این فیلم واقعا متفاوت و نامتعارف است.
داستانی که در ظاهر درباره انتقام است، به مضامین جنسیتی کشیده میشود و درباره هویتهای اجباری صحبت میکند و لحظاتی خاص و بحثبرانگیز را میسازد. پدرو آلمودوار، علیرغم آنچه گفته شد، باز هم سبک و سیاق خاص خود را به نمایش میگذارد. واضح است که بیشتر داستان در خانهای اتفاق میافتد که به طور عمد به فضایی درمانی تبدیل شده و کارگردان خودش به سبک خودش، موارد دلخواهش را در آن جاگذاری کرده است.
این فیلم فرانسوی تلفیقی از داستانهای تلخ عامیانه، علمی تخیلی و ترسناک است و علاوه بر این، سبک هنری خاص خود را دارد. در جزیرهای که فقط زنان و پسربچهها جمعیت آن را تشکیل میدهند، یکی از بچهها باور دارد که بزرگسالان در حال انجام کاری شوم هستند. ستاره دریایی قرمزی که در امتداد ساحل پیدا میشود، نمادی تاریک است که برای مدتی طولانی دید شما را نسبت به موجودات دریایی تغییر میدهد.
«تکامل» بیسروصدا اکران شد اما سزاوار است که تماشاگران دوباره به آن توجه کنند، چرا که کارگردان به دنبال سنتشکنی و پشت سر گذاشتن موارد کلیشهای است. در اینجا نیز مانند اولین فیلم حاجیهلیلوویچ، «بیگناهی»، تماشاگران دنیای عجیبی را از دیدگاه یک شخصیت جوان تجربه میکنند. ایده «تکامل»، اولین بار، قبل از ساخت اولین فیلم بلندش به ذهن این کارگردان رسید. او پس از بیش از یک دهه وقفه از اولین کار خود در سال ۲۰۰۴، سرانجام بودجه مورد نیاز برای اجرای این پروژه را تامین کرد.
این فیلم مکزیکی درباره زن و شوهری است که یک موجود بیگانه را کشف میکنند و پس از آن، رابطه ناخوشایند این زوج به رابطهای پر از شور و اشتیاق، جذاب و در نهایت، پوچ تبدیل میشود. بیشتر روایتهای مربوط به بیگانگان، این موجودات را در کانون توجه قرار میدهند اما این فیلم، مسائل داخلی و شخصی کاراکترها را در اولویت قرار داد. کارگردان فیلم، امت اسکالانته حتی قبل از این که به اضافه کردن عناصر ترسناک و علمی تخیلی فکر کند، دو روایت واقعی خشونتآمیز را در داستان فیلم گنجاند.
اولین مورد مربوط به مقالهای در یک روزنامه محلی است که عنوان آن حاوی توهین به همجنسگرایان بود. متن آن مقاله درباره غرق شدن یک مرد همجنسگرا بود. دومین مورد نیز مربوط به قتل و کشتار زنان بود. اسکالانته با استفاده از نمونههای همجنسگرا هراسی، تبعیض جنسی و خشونت، پیشنویسهای اولیه فیلمنامه را نوشت. حضور موجودی بیگانه نیز به کارگردان این امکان را داد تا فیلم را در جهتی متفاوت و با استعاره بصری هدایت و کارگردانی کند.
این فیلم نروژی در اسکار ۲۰۱۷ حتی نامزد بهترین فیلم خارجی زبان هم نبود که این مسئله مایه شرمساری است. این اثر فیلمی هیجانانگیز با لحنی تیره و تار و محیط سرد و شامل یک عنصر علمی تخیلی کلیدی، یعنی توانایی ذهنی پنهان شخصیت اصلی است. تلما (ایلی هاربو) که فردی مطرود است، وارد دانشگاه میشود و متوجه میگردد که تواناییهای او برای انجا، همکلاسیاش، خطرناک هستند.
کارگردان فیلم، یواخیم تریر گفته است که کمیکهای ژاپنی و افسانههای نروژی، الهامبخش بیشتر عناصر فراطبیعی این اثر هستند. با این حال، بسیاری از مخاطبان ممکن است در ابتدا فکر کنند که استیون کینگ و آثار ادبی او و فیلمهای اقتباسشده از آنها الهامبخش این پروژه باشند اما داستان تلما در مسیری بسیار متفاوت از «کری» و «آتشافروز» پیش میرود. در این فیلم هیچ شب جهنمی یا مامور دولتی خاصی وجود ندارد. عنصر جالب فیلم، رابطه پیچیده تلما و پدرش است. پدر او دلیل طرد شدن تلما است و به نوعی میتواند باعث نابودی انجا شود.
در لیست 11 فیلم روانشناختیهیجانانگیز که احتمالا هرگز ندیدهاید کدام فیلم ها قرار دارند؟ بهترین فیلم های هیجانانگیز روانشناختی که احتمالا هرگز ندیدهاید شامل کدام فیلم ها میشوند؟ بهترین 11 فیلم هیجانانگیز روانشناختی تاریخ سینما از نظر بینندگان کدام فیلم ها هستند؟
بسیاری از انسانها همیشه نسبت به مسائلی مانند خشونت، مشکلات پیچیدهی روانی و گرفتاری شخصیتهای مختلف علاقه و کنجکاوی خاصی دارند. یک فیلم تریلر روانشناختی نهتنها آن هیجانات دلچسب سینمایی را از طریق فضایی غیرمعمول و مملو از تعلیق به ما میدهد، بلکه باعث میشود تا به شناخت خوبی نسبت به ذهن، روانشناسی اذهان گوناگون، روح افراد و اخلاقیات آنها برسیم.
ما این آثار را دوست داریم زیرا آنها ما را فریب میدهند؛ بنابراین علاوهبر شگفتزده شدن از فضای فیلمها، با تکیه بر ابعاد پیچیدهی درونیاشان میتوانیم بر تاریکترین ترسهایمان غلبه کنیم.
فیلم روانشناختی
شاگرد توانا (Apt Pupil)
📷
کارگردان: برایان سینگر
بازیگران: ایان مککلن، برد رنفرو، جاشوا جکسون، اَن داود و…
محصول: ۱۹۹۸
امتیاز متاکریتیک: ۵۱ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۶٫۷ از ۱۰
بدون شک برد رنفرو یکی از بهترین بازیگران کودک نسل خود بود. او بهعنوان یکی از استعدادهای کشفشده توسط جوئل شوماخر، با فیلم «موکل» (به کارگردانی شوماخر) به سینما ورود پیدا کرد و در آن اثر درخشان ظاهر شد.
مسألهی مرگ غمانگیز او در سن ۲۵ سالگی بهعلت اوردوز، همچنان ناراحتکننده است اما اگر فارغ از این مباحث به «شاگرد توانا» نگاه کنیم، با یکی از بهترین ترکیبهای بازیگری دونفره در دل یک داستان مرموز مواجه خواهیم شد.
رنفرو در این فیلم نقش تاد را بازی میکند، یک نوجوان باهوش با اطلاعات عمیق از تاریخ آلمان و جنگ جهانی دوم. او هویت همسایهاش که بهعنوان نیروی سابق اساس (گردان حفاظتی حزب نازی) و نگهبان اردوگاه کار اجباری فعالیت داشته است را برملا میسازد؛ شخصیتی که نقش او را ایان مککلن بر عهده دارد.
حتما بخوانید » 11 فیلم ترسناک میخکوبکننده که در صحرا میگذرند
هرتسوک عملا نشان داد که به داستان واقعی زندگی یاورسکی علاقهای ندارد و تنها این اتفاق عجیب را با استفاده از جهانبینی مختص به خودش مورد بررسی قرار داده است. این تریلر روانشناختی تلاش میکند تا علاوهبر حفظ وجوه جنایی و بار درام فیلمنامه، مسائل روانی و علل انجام چنین قتل هولناکی را واکاوی کند.
بنابراین پروندهی پلیسی و رگههای کارآگاهی موجود در فیلم، بیشتر نوعی چارچوب روایی هستند که بستر قرار گرفتن مخاطب در ابعاد روانشناسانهی اثر را فراهم میسازند؛ اتفاقی که در وهلهی اول بر اساس خاطرهها و گزارشهای شاهدان عینی بهتصویر کشیده میشود.
حتما بخوانید » 11 فیلم با جلوههای بصری چشمگیر که احتمالا هرگز ندیدهاید
جف شنون از روزنامهی سیاتل تایمز، این فیلم را یکی از اشتباهات عجیب هرتسوک نامید؛ در حالی که راجر ایبرت از شیکاگو سان تایمز از «پسرم، پسرم، چه کردهای» تعریف کرد. ایبرت راجعبه این فیلم گفت: «اثری که تمام قراردادها و پیشزمینههای ذهنی مخاطب را درهم میشکند.در عوض لذت تماشای یک اثر هرتسوکی را با استفاده از فرمول گروگانگیری، ماجرای نیروهای پلیس و تخیلات این فیلمساز فراهم میکند».
بازیگران: گلن فورد، لی رمیک، استفانی پاورز، راس مارتین و…
محصول: ۱۹۶۲
امتیاز متاکریتیک: ۶۹ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۷٫۳ از ۱۰
یک فیلم تریلر روانشناختی خوشساخت با ویژگیهای نئو-نوآر که پس از تماشای چندباره بهتر درک خواهد شد. داستان فیلم «تجربهای در وحشت» در سان فرانسیسکو جریان دارد. جایی که کلی شروود بهعنوان کارمند جوان بانک، در عصر یک روز معمولی توسط مردی خطرناک تهدید میشود که قصد دارد از او باج بگیرد؛ اگر کِلی ۱۰۰ هزار دلار از پولهای بانک را به او ندهد، خودش و خواهرش توبی، توسط آن مرد کشته خواهند شد.
حتما بخوانید » 22 فیلم ماشینی برتر تاریخ سینما برای عاشقان سرعت و هیجان ( آپدیت 2022 )
تعدادی از المانهای بهکار رفته در این فیلم، بهعنوان منابع الهامبخش دیوید لینچ شناخته میشوند و در بسیاری از پروژههای این فیلمساز مطرح مورداستفاده قرار گرفتند. اگر از طرفداران لینچ هستید و هنوز فیلم تجربهای در وحشت را تماشا نکردهاید، کشف این المانها برایتان بسیار جالب توجه خواهد بود.
بهعنوان مثال، نام «توئین پیکس» در یکی از تابلوهای اوایل فیلم وجود دارد که بهطور مشخص برای ساخت سریالی به همین نام توسط دیوید لینچ، الهامبخش بوده است. در مجموع، ساختهی درخشان بلیک ادواردز یک فیلم جذاب و غیرقابل پیشبینی بهحساب میآید که دیدناش به تمام تریلردوستها توصیه میشود.
این زوجها با یکدیگر دوست میشوند و در آپارتمان جاستین و کیت با هم شام میخورند. در پایان شب، زنجیرهای از تصادفات ناگوار منجر به وقوع حادثهای عجیب و هولناک میگردد؛ ترزا از پلههای خانه به پایین میافتد و دچار مردهزایی (مرگ جنین) میشود. حالا زوج داغدار ماجرا، کیت و جاستین را مقصر این اتفاق میدانند.
این فیلم بهراحتی میتواند در جایگاه افسردهکنندهترین اثر کراننبرگ قرار گیرد؛ اما این موضوع نباید شما را از تماشای فیلم بترساند. عنکبوت یک اثر گروتسک است که بدون خون و خونریزی دنبال میشود و تنها یک صحنهی خشونتآمیز دارد.
رمان مطرح فریدریش دورنمانت در سال ۱۹۵۸ یعنی «قول: مرثیهای برای یک کارآگاه» چندینبار به اثر سینمایی تبدیل شده اما اقتباس شان پن، حرفهای بیشتری برای گفتن دارد و «قول» او یک فیلم خوشساخت است. کارآگاه جری بلک که در رینو، نوادا کار میکند، حالا در چندقدمیِ بازنشستگی بهسر میبرد.
این فیلم فقط در رابطه با افشای راز یک جنایت هولناک نیست، بلکه بیشتر دربارهی تبعات و خطرات غیرقابل توضیحِ انگیزه و احساس گناه است. در حالی که «دوندهی هندی» فیلم بسیار خوبی بود و «بهسوی طبیعت وحشی» احتمالا محبوبترین ساختهی شان پن بهشمار میرود، اما قول در میان بهترین و خوشساختترین آثار کارگردانیشده توسط او قرار دارد.
راجر ایبرت در ابتدا ۳٫۵ ستاره را برای «قول» مناسب دانست اما در سال ۲۰۱۲، امتیازش را به ۴ ستاره ارتقا داد و این اثر را به فهرست «فیلمهای بزرگ» خود اضافه کرد. ایبرت این فیلم را یک تریلر مهیج و قانعکننده میداند که با تعقیب و گریزهای حسابشدهاش، تماشاگر را درگیر میکند. او همکاری شان پن با جک نیکلسون و ریسکهای صورتگرفته توسط این دو را تحسین کرد و اعتقاد داشت که نتیجهی این همکاری، فیلم را به سطحی غیرمنتظره و ترسناک ارتقا داده است.
حتما بخوانید » 18 سریال کوتاه و جذاب که میتوانید فقط در یک روز دیدنشان را تمام کنید 2021
هجوم (The Offence)
فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی
بدون شک شان کانری چیزی فراتر از جیمز باند و یک چهرهی کاریزماتیک بود. همکاریهای کانری با سیدنی لومت جزو بهترین کارهای او بهعنوان هنرپیشه محسوب میشوند. «هجوم» عملکرد فوقالعادهای را از او ارائه میدهد، جایی که میتوانید شاهد زندگی جانسون باشید؛ کارآگاهی کارکشته که هنگام بازجویی از یک فرد مضنون به کودکآزاری، او را بهقتل میرساند.
باقی فیلم بیشتر بر روی روانشناسی شخصیت او تمرکز دارد. سیدنی لومت در هجوم بهخوبی نشان میدهد که سرکوب کردن خشم و دیگر احساسات انسانی، چه فجایع نابودکنندهای را در پی خواهد داشت.
حتما بخوانید » فیلم کوتاه ؛ 24 فیلم کوتاه برتر جهان از کارگردانهای مشهوری مثل کیارستمی و نولان
تدوین فیلم با وسواس و ظرافت خاصی انجام شده و فیلمنامه که توسط خود هاپکینز نوشته شده هم با دقت به رشتهی تحریر درآمده است. سیدنی لومت و جان هاپکینز شخصیت جالبی را خلق میکنند تا مخاطب علاوهبر همذاتپنداری با جانسون، به اعماق پیچیدهی روان او نزدیک شود و شاهد روایتی جذاب و چندلایه باشد.
بازی ریپلی (Ripley’s Game)
فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی فیلم روانشناختی
کارگردان: لیلیانا کاوانی
بازیگران: جان مالکوویچ، دوگری اسکات، ری وینستون، لینا هیدی و…
پس از انجام یک تجارت فاسد هنری و وقوع قتلی ناگهانی، قاتل ماجرا که به فروش آثار هنری مشغول است، در ایتالیا پنهان میشود؛ جایی که او سالها بعد به زندگی آرام و شیرین خود میپردازد. هنگامی که گذشته گریباناش را میگیرد تا قتلهای بیشتری مرتکب شود، او یک فرد انگلیسی را فریب میدهد تا دستوراتاش توسط آن مرد اجرایی شوند.
تام ریپلی شخصیت شگفتانگیزی است و جان مالکوویچ برای بهتصویر کشیدن او، یک انتخاب عالی بهحساب میآید؛ مالکوویچ شاید بهترین تام ریپلی ممکن باشد که تا به حال روی پردهی نقرهای دیده شده است. کاوانی با این فیلم بیشتر حال و هوای یک تریلر روانشناختی اروپایی و قدیمی را ارائه میدهد.
او با فیلمنامهای که احتمالا به متن اصلی کتاب وفادارتر است، انسجام موضوعی خوبی را بهوجود میآورد. بهعنوان مثال، سکانس قطار در این فیلم بهطرز شگفتانگیزی بهتصویر کشیده شده است؛ درست مانند کاری که ویم وندس در «دوست آمریکایی» انجام میدهد.
در لیست 14 فیلم برتر دربارهی شبکههای اجتماعی و فضای مجازی کدام فیلم ها قرار دارند؟ برترین فیلم برتر دربارهی شبکههای اجتماعی و فضای مجازی کدام فیلم ها هستند؟ بهترین فیلم های برتر دربارهی شبکههای اجتماعی و فضای مجازی کدام فیلم ها میباشند؟ کدام فیلمهای برتر دربارهی شبکههای اجتماعی و فضای مجازی میتوانید ببینید؟
از بدگمانیهای ناخواسته تا اضطرابهای تمامنشدنی، شبکههای اجتماعی این قابلیت را دارند تا زندگی و روان شما را تحت تأثیر قرار دهند. در این مقاله به معرفی 14 فیلم دربارهی شبکههای اجتماعی پرداختهایم که خطرات فضای مجازی را یادآوری میکنند.
تصویرسازی سینما از شبکههای اجتماعی معمولا بر پایهی این مضامین استوار است؛ اطلاعات غلط و دروغین، سوءاستفاده، عادت روانی «دوم اسکرولینگ» (اصطلاحی برای اعتیاد به دنبال کردن اخبار منفی) و نفرت از خود. در دههای که گذشت، این نوع آثار با فیلم شبکهی اجتماعی، ساختهی دیوید فینچر، وارد مرحلهی جدیدی شدند و حالا شاهد تولید عناوین دلهرهآور، ترسناک و درامهای اجتماعی پیرامون این حقیقت هستیم که نمیتوان به اینترنت اعتماد کرد زیرا فضایی است که هر کسی میتواند دروغ بگوید و دست به هر عملی بزند.
فیلم برتر
البته شبکههای اجتماعی کمک کردهاند تا شاهد فرمهای خلاقانهای در سینما باشیم؛ برای مثال میتوان به آثاری اشاره کرد که داستانشان را بهواسطهی صفحه نمایش یک گوشی هوشمند یا رایانه روایت میکنند. این زیرژانر نوپا (Screenlife)، دیدگاههای دقیقتری نسبت به اینفلوئنسرها، چالشهای نوجوانانه و فعالان حوزهی اینترنت ارائه میدهد. در ادامه این مقاله از مجله اینترنتی ماهتوتا میتوانید با آثار شاخصی که در انتقاد به شبکههای اجتماعی ساخته شدهاند، آشنایی بیشتری پیدا کنید.
سریال آینه سیاه، اپیزود سقوط ناگهانی (Black Mirror, Nosedive)
سقوط ناگهانی، یکی از بهترین قسمتهای سریال آینه سیاه است و اگرچه یک فیلم به حساب نمیآید اما با توجه به آنتولوژی بودن این مجموعه، میتوان آن را یک فیلم کوتاه مستقل در نظر گرفت و در کنار دیگر آثار سینمایی قرار داد.
سقوط ناگهانی دنیایی را به تصویر میکشد که در آن افراد میتوانند به یکدیگر امتیاز دهند و کسانی که امتیاز بالاتری داشته باشند، در جامعه موفقتر خواهند بود. کسانی هم که امتیازات پایینی دریافت کردهاند، هرگز در کانون توجه قرار نمیگیرند و با مشکلات زیادی روبهرو میشوند. لیسی، زن جوانی است که مجموع امتیازاتاش به ۴٫۲ رسیده و اگر آن را به ۴٫۵ برساند، میتواند به یک آپارتمان لوکس نقل مکان کند و کیفیت زندگیاش را افزایش دهد.
تلاشهای لیسی برای رسیدن به هدفاش نتیجه نمیدهد و حتی موقعیت اجتماعیاش بدتر هم میشود. سقوط ناگهانی، هجونامهای است بر پذیرفتن خود و تصویری که میخواهیم از خودمان به دیگران نشان دهیم.
لیسی در تمامی دقایق زندگیاش در تلاش است تا رضایت آدمهای اطرافش را جلب کند. او خودش را در این دنیای مدرن گم کرده است و فکر میکند که ارزش واقعیاش با یک امتیاز مشخص میشود؛ چیزی که به شکلهای مختلف در عصر فعلی هم قابل رؤیت است. برای ما این روزها اهمیت دارد که عکسهایمان، پستهایمان و حرفهایمان در شبکههای اجتماعی دیده شوند و از اینکه جلب توجه نکنیم، ترس داریم. این وسواسها حالا به بخشی از وجودمان تبدیل شده است و میتوان انتظار داشت که در آیندهی نزدیک، شدت بیشتری پیدا کند.
یک فیلم دربارهی شبکههای اجتماعی که برای ارائهی پیامهایش تنها به ۱۸ دقیقه زمان نیاز دارد. داستان از طریق صفحه نمایش رایانهی نوآه روایت میشود و اضطرابهای او را به شکل مستقیم و غیرمستقیم به تصویر میکشد. جوانی که پس از یک گفتوگوی تصویری با نامزدش اِمی، دچار استرس شده و فکر میکند او قصد جدایی دارد. نوآه یک آهنگ غمگین از پل مککارتنی پخش میکند؛ در رابطه با مشکلی که پیش آمده، با دوستانش عجولانه به گفتوگو میپردازد و وسواسگونه، صفحهی فیسبوک اِمی را باز و بسته میکند.
نوآه میتواند مسیر درستتری را در پیش بگیرد اما ترجیح میدهد که به حریم شخصی اِمی وارد شود و ابتداییترین حقوق او را زیر پا بگذارد. والتر وودمن و پاتریک سیدربرگ در اولین ساختهی خود توانستهاند بیثباتی، خودانگیختگی و حساسیتهای روزمرهی جوانانی که زندگی شخصیاشان با فضای مجازی گره خورده را به شکل تأثیرگذاری روایت کنند.
در بخشهای پایانی، لیلی که تحت تأثیر محبوبیت فیسبوک قرار گرفته و دچار سردرگمی شده است، به این نکته اشاره میکند که «اینترنت آدمها را دیوانه میکند» و البته پر بیراه نمیگوید.
بریتنی در یک ماراتن شرکت می کند (Brittany Runs a Marathon)
سال انتشار: ۲۰۱۴
کارگردان: پل داونز کلیزو
بازیگران: جیلین بل، لیل رل هاوری، جنیفر داندس
امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶٫۸ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۸ از ۱۰۰
پل داونز کلیزو با این فیلم، به شکل ملایمتری از شبکههای اجتماعی انتقاد کرده است تا بخشهای روشن آن را هم نشان دهد. بریتنی زنی است که نسبت به خود چندان خوشبین نیست و از شغل، وزن و عدم تواناییاش در برقراری یک رابطهی عاشقانهی پایدار رضایت ندارد.
بزرگترین مشکل، هماتاقی او، گرچن است؛ معلمی که بهعنوان اینفلوئنسر فعالیت میکند و از زندگی شخصیاش برای دیگران محتوا میسازد. بریتنی در راستای شرایط فعلیاش، ناخواسته خود را با گرچن مقایسه میکند تا در چرخهای از بدبینیها و ناامیدیها دست و پا بزند.
چه میشد اگر بریتنی از این زندان خودساخته رها میشد، از شبکههای اجتماعی فاصله میگرفت و هویت واقعیاش را میساخت؟ این فیلم میخواهد بگوید که شبکههای اجتماعی ذاتا شیطانی نیستند و اگر از آنها درست استفاده کنیم، به سبک زندگی بهتری میرسیم. بریتنی دوستان تازهای پیدا میکند، به روتین قابل قبولی میرسد، اعتمادبهنفس بهدست میآورد و انسان بهتری میشود.
من و تو و هرکسی که میشناسیم (Me and You and Everyone We Know)
سال انتشار: ۲۰۰۵
کارگردان: میراندا جولای
بازیگران: جان هاکس، میراندا ژوئیه، جونل کندی و براندون راتکلیف
امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷٫۳ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۲ از ۱۰۰
اولین ساختهی میراندا جولای که نشانههایی از کارهای بعدی و امضاهایش پیرامون «آسیبپذیری احساسی» در آن هم به چشم میخورد.
من و تو و هرکسی که میشناسیم، شاید در نگاه کلی، یک فیلم دربارهی شبکههای اجتماعی نباشد اما چند پیرنگ فرعی دارد که یکی از آنها منحصرا به آسیبهای ناشی از فضای مجازی میپردازد. داستان مذکور در رابطه با دو برادر به نامهای رابی (۶ ساله) و پیتر (۱۴ ساله) است که یک حساب کاربری مشترک در یک سایت چت آنلاین دارند و گاهی با غریبهها گفتوگو میکنند. رابی در ادامه با زنی برخورد میکند که جذب او میشود و حتی تصمیم میگیرد که با این کودک خردسال ملاقات کند!
نیاز به مصاحبت و تخلیهی احساسات روانی، در کنار گرایش به آشنایی با افراد جدید، در اکثر انسانها وجود دارد و شبکههای اجتماعی میتوانند در این زمینه مفید باشند اما در عین حال، میتوانند به شما آسیب بزنند. هرگز تضمینی وجود ندارد که شخص مقابل، تا چه اندازه خود واقعیاش را نشان میدهد و نمیتوانید حدس بزنید یک دوستی اینترنتی ممکن است به کجا ختم شود.
یک فیلم دربارهی شبکههای اجتماعی فراگیر این روزها که از ما میپرسد آیا رفتارها و ظاهرسازیهایمان در این نوع پلتفرمها، در دنیای واقعی هم میتواند جوابگو باشد؟
فرانکی، دختر جوانی است که در یوتیوب، ویدیوهای عجیب میسازد و مخاطبان زیادی هم ندارد. او به صورت اتفاقی با پسری به نام لینک روبهرو میشود که از اینترنت متنفر است و در رابطه با خطرات تکنولوژی صحبت میکند. ویدیویی که فرانکی از لینک ضبط میکند، پرسروصدا ظاهر میشود و آنها تصمیم میگیرند تا او را به یک چهرهی محبوب اینترنتی تبدیل کنند.
فیلمنامهی جیا کوپولا صریح و پرانرژی است اما برگ برندهی فیلم را باید اندرو گارفیلد بدانیم که موفق شده تا ابعاد شخصیتی لینک را به شکل راضی کنندهای ترسیم کند.
فیلم جریان اصلی توجه منتقدان را جلب نکرد و انتقادات نسبت به آن وارد است اما برداشت جالبی از آرزوهای ما برای به شهرت رسیدن در فضای مجازی ارائه میدهد؛ رویاهایی که میتوانند شما را به یک انسان کاملا متفاوت تبدیل کنند.
اکثر فیلمهای مرتبط با شبکههای اجتماعی بر روی «قربانیان» متمرکز هستند اما یان کومسا با متنفر، داستان فردی را روایت میکند که در نقطهی مقابل آنها قرار میگیرد.
توماش، یک دانشجوی حقوق است که برای سرقت ادبی اخراج شده و پس از اینکه از سوی خانوادهی نامزدش طرد میشود، تصمیم میگیرد تا شبکههای اجتماعی را بهعنوان ابزاری برای سوءاستفاده به کار بگیرد. او اخبار دروغین منتشر میکند، برای سلبریتیها و سیاستمداران پاپوش درست میکند و با این کارها، به محبوبیت میرسد.
متنفر گاهی بیش از حد شعارهای اخلاقی میدهد اما ذهنیت مافیاهای پشت شبکههای اجتماعی را به شکل درستی عرضه میکند؛ اینکه چگونه با تحریک افراد و انتشار اطلاعات کذب، میتوانند دنیا را تکان دهند و حتی باعث ترویج خشونت شوند. اینکه چرا مخاطب با چنین فیلمی ارتباط برقرار میکند، شاید به این دلیل باشد که نمونههای مشابهاش را هر روز در دنیای واقعی مشاهده میکنیم.
نِرو (Nerve)
سال انتشار: ۲۰۱۶
کارگردان: هنری جوست، آریل شولمن
بازیگران: دیو فرانکو، اما رابرتس، میلی مید
امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶٫۵ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۶ از ۱۰۰
نِرو بر پایهی بازی حقیقت یا جرأت استوار است اما مستقیما به جرأت میپردازد و البته آن را به کار گرفته تا معضلات جامعهی مدرن و گرایش انسانها به شبکههای اجتماعی را مورد نقد قرار دهد. داستان پیرامون یک شبکهی اجتماعی است که در آن، بازیکنان باید کارهایی که از سوی کاربران درخواست میشود را انجام دهند تا در کنار کسب شهرت، به پول هم برسند.
هنری جوست و آریل شولمن تا پیش از این، سریال و فیلم مستند کتفیش (Catfish) را ساختهاند که در آنجا هم به دغدغههای مشابهای میپرداختند. نسخهی سینمایی گربه ماهی، داستان مردی را روایت میکرد که وارد یک رابطهی عاشقانهی اینترنتی با یک زن جوان شده و حالا قرار است او را ملاقات کند اما احتمالا میتوانید حدس بزنید که پایان خوشی در راه نیست. نِرو هم یک بار دیگر به مضمون «اعتماد» میپردازد؛ اعتماد به فضای مجازی و اعتماد به اشخاصی که از آن استفاده میکنند.
نِرو با اینکه تمرکز زیادی بر روی ایجاد اکشن و تعلیق دارد اما تلاش سازندگاناش برای ارائهی یک فیلم دربارهی شبکههای اجتماعی و انتقادشان نسبت به فضای اینترنت را باید تحسین کرد.
جستوجو (Searching)
سال انتشار: ۲۰۱۸
کارگردان: آنیش چاگانتی
بازیگران: جان چو، دبرا مسینگ
امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷٫۶ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۲ از ۱۰۰
آنیش چاگانتی در اولین ساختهاش، موفق شده تا یک داستان معمایی چالشبرانگیز را در یک فرمت کاملا متفاوت عرضه کند. همانند نوآه، اتفاقات فیلم جستوجو هم از طریق نمایشگر رایانه و گوشیهای هوشمند روایت میشود.
مارگوت، دختر ۱۶ سالهی دیوید کیم، به تازگی ناپدیده شده و حالا او در شبکههای اجتماعی به دنبال یافتن یک سرنخ قابل اعتماد است. دیوید کیم هرچه که جلوتر میرود، بیشتر متوجه میشود که شناخت درست و دقیقی از دخترش نداشته است.
هنگام تماشای جستوجو، به مخاطب یادآوری میشود که بخش اعظمی از زندگی ما در عصر مدرن، به فضای اینترنت وابسته است و گاهی ارتباطات انسانی نزدیک را فراموش میکنیم که نتیجهاش دوری احساسی از خانواده یا دوستان میتواند باشد.
غیردوستانه (Unfriended)
سال انتشار: ۲۰۱۴
کارگردان: لوان گابریادزه
بازیگران: شلی هنیگ، رنه اولستاد
امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۵٫۵ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۶۲ از ۱۰۰
غیردوستانه یکی از اولین آثار ترسناکی است که به پدیدهی زورگیری سایبری (Cyber Bullying) میپردازد. این فیلم که با بودجهی پایین و تنها در یک سکانس پلان ساخته شده، به این نکته اشاره دارد که هر کسی میتواند یک تصور و دیدگاه خاص از شما در فضای مجازی داشته باشد و متأسفانه هیچ کنترلی بر روی این مسئله ندارید.
لارا بارنز، دختر دانش آموزی است که یک فرد ناشناس، ویدیوی نامتعارفی از او در فضای اینترنت پخش میکند و باعث خودکشیاش میشود. یک سال بعد، زمانی که دوستان لارا در حال گفتوگوی تصویری در اسکایپ هستند، با روح او ملاقات میکنند که گویی قصد انتقام دارد.
غیردوستانه همانند حلقه (۲۰۰۲)، به ما «اهمیت اخبار» را یادآور میشود. حتی یک خبر کوچک و در ظاهر بیاهمیت، در صورتی که عمومی شود؛ قدرت مخربی پیدا میکند و میتواند اتفاقات بدی را رقم بزند. لارا در بخشی از فیلم میگوید: «کاری که در اینجا [اینترنت] انجام دادهاید، تا ابد باقی میماند» و این چیزی است که نباید فراموش کنیم.
فیلم شبکههای اجتماعی به طمعکاریها و خیانتهایی که پیرامون توسعهی پلتفرم فیسبوک اتفاق افتاد، میپردازد. نقش مارک زاکربرگ را جسی آیزنبرگ ایفا کرده است و به خوبی توانسته پیچیدگیها و رفتارهای مغرورانهی او را بازآفرینی کند؛ در پایان فیلم شاید شما هم موافق باشید که زاکربرگ یک هیولای خودشیفته است.
ظرافتهای کارگردانی دیوید فینچر در کنار فیلمنامهی بهشدت موزون آرون سورکین کمک کردهاند تا نگاه عمیقتری به زندگی زاکربرگ داشته باشیم و مغز متفکر پشت پروژهی فیس بوک را بهتر بشناسیم. تلفیق فضای سردی که فینچر خلق کرده در کنار انرژی دیوانهوار شخصیتهای اصلی، به شکل شگفتانگیزی جواب داده و به صورت نمادین، رابطهی پیچیدهی انسانها با شبکههای اجتماعی را یادآوری میکند.
فارغ از مضامین و محتواها، این ساختهی فینچر یک اثر سینمایی درجه یک هم به حساب میآید که شاید از بُعد فنی، یکی از کمنقصترین فیلمهای تاریخ سینما باشد و معمولا بهعنوان بهترین فیلم دربارهی شبکههای اجتماعی شناخته میشود.
کلاس هشتم (Eighth Grade)
فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر
سال انتشار: ۲۰۱۸
کارگردان: بو بورنهام
بازیگران: السی فیشر، جاش همیلتون، امیلی رابینسون
امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۷٫۴ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۹۹ از ۱۰۰
مدرسه میتواند به یک کابوس باشد اما وقتی چاشنی اینترنت را هم به آن اضافه کنیم، دلهرهآورتر خواهد بود. استندآپ کمدین مشهور، بو بورنهام، با کلاس هشتم نه تنها یک فیلم دربارهی شبکههای اجتماعی ساخته است، بلکه موفق شده تا سختیهای دوران نوجوانی را به ما یادآوری کند.
کایلا، یک دانشآموز کلاس هشتمی است که دوستان زیادی ندارد و اکثر روز را به انتشار ویدیوهای آنلاین امیدبخش و توصیههایی دربارهی زندگی اختصاص میدهد. او اما در واقعیت اینگونه نیست و از اضطراب و مشکلات روحی رنج میبرد.
ایدههای فیلم برای اکثر مخاطبان قابل درک است و شاید برای بسیاری از ما اتفاق افتاده باشد. بو بورنهام تلاش کرده تا به بیننده بفهماند که شبکههای اجتماعی تا چه اندازه در شکلگیری شخصیت نوجوانان تأثیرگذار هستند. آنها باید سریعتر بزرگ شوند و به دلایل مختلف، شاید توانایی یا آمادگی نشان دادن خود واقعیشان را در فضای مجازی نداشته باشند که نتیجهاش سرکوب و شکلگیری شخصیتهایی تقلبی است که هیچ سنخیتی با واقعیت درون آنها ندارد.
فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر فیلم برتر
سال انتشار: ۲۰۱۷
کارگردان: مت اسپایسر
بازیگران: آبری پلازا، الیزابت اولسن، بیلی مگنوسن
امتیاز کاربران IMDb به فیلم: ۶٫۶ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۸۶ از ۱۰۰
آبری پلازا نقش زنی را بازی میکند که با اختلالات روانی مواجه است و ناخواسته، جذب یک اینفلوئنسر به نام تیلور اسلون (با بازی الیزابت اولسن) و زندگی فوقالعادهاش میشود. اینگرید به کالیفرنیا میرود، علاقهمندیهای تیلور را دنبال میکند و در نهایت با او دوست میشود. آیا اینگرید نقشههای شرورانهای دارد یا یک زن آسیبدیده است که باید به او کمک شود؟
مت اسپایسر با این کمدی سیاه، به مسائل مختلف و مهمی پرداخته، از جمله اینکه ما چگونه «بهترین نسخهی خودمان» را در شبکههای اجتماعی به نمایش میگذاریم و ارزشمان را با بازخوردهایی که دریافت میکنیم، میسنجیم. نقطهی قوت فیلم اینگرید به فنا میرود، بازی درخشان آبری پلازا است که شاید احساساتی که با صورتاش در لحظات پایانی فیلم ارائه میدهد را تا مدتها فراموش نکنید.
در لیست 11انیمیشنپاییزی زیبا برای لذت بردن از شبهای بلند فصل خزان کدام انیمیشن ها قرار دارند؟ بهترین انیمیشن های پاییزی زیبا برای لذت بردن از شبهای بلند فصل خزان کدام انیمیشن ها میباشند؟ در لیست برترین انیمیشن پاییزی زیبا برای لذت بردن از شبهای بلند فصل خزان کدام انیمیشن ها قرار دارند؟ محبوبترین انیمیشن پاییزی زیبا برای لذت بردن از شبهای بلند فصل خزان کدام انیمیشن ها میباشند؟
هیچ چیز به اندازهی فرورفتن در مبل با یک پتوی گرم و نرم به همراه یک لیوان نوشیدنی داغ و البته تماشای یک فیلم درجه یک حس و حال پاییز را منتقل نمیکند. حالا تصور کنید فیلم مذکور در حال و هوای این فصل هم باشد و رنگهای قرمز و نارنجی و موسیقی گوشنواز خشخش برگها بخش جدانشدنی از آن، بدون شک کیفتان تکمیل میشود و حال خوبش تا چند روز به همراهتان خواهد ماند.
انیمیشن پاییزی
به اندازهی همهی فیلمهای سینمایی که در حال و هوای پاییز ساخته شدند، انیمیشنهایی وجود دارند که در دل پادشاه فصلها جا خوش کردند و با رنگهای گرم و تصاویر چشمنوازشان، همه چیز را برای یک جشن تمامعیار آماده میکنند. در این مقاله مجله اینترنتی ماهتوتا سفر انیمیشنی داریم به دل جنگلهای خزانزده، ماجراجوییهای هالووینی و البته دلهرهی شیرین قصههای جن و پری در شبهای سردِ منتهی به زمستان.
تا به حال انیمیشنهای زیادی در سبک استاپ موشن ساخته شدند که عملکرد شگفتانگیزی دارند و تماشای آنها تجربهی لذتبخشی است اما در میان همهی آنها آقای فاکس شگفتانگیز چیز دیگری است. وس اندرسن با خلق شخصیتهایی باورپذیر به همراه زیباییشناسی بصری و صد البته استفاده از پالتهای رنگی پاییزی، انیمیشن چشمنوازی خلق کرده که به راحتی میتواند با لایو اکشنها رقابت کند و پیروز نهایی میدان باشد.
روباه خانوادهدوستی به نام آقای فاکس ظاهرا توانسته بر خوی وحشیاش غلبه کند و در کنار خانواده و همسایگانش که هر کدام از گونههای مختلف جانوری هستند، زندگی آرامی دارد. با این همه هنوز هم غریزهی شکار در روباه داستان ما زنده است و شبها از مزارع انسانها دزدی میکنند. تا اینکه بالاخره صاحبان مزارع تصمیم میگیرند هر طوری که شده دزد را دستگیر کنند. این اتفاق آقای فاکس و همسایههایش را به دردسر میاندازد و همه باید با همکاری یکدیگر زندگیشان را نجات دهند.
آقای فاکس شگفتانگیز اقتباسی از کتابی به همین نام اثر نویسندهی مشهور کودکان رولد دال است. وس اندرسن در این انیمیشن نه تنها مهمترین ویژگیهای کتاب را به تصویر میکشد بلکه سبک خاص فیلمسازی و فرم منحصربهفردش را هم میتوان به خوبی در آقای فاکس شگفتانگیز دید و از زیباییهای بصری پاییزی آن لذت برد.
در کنار همهی این موارد استفاده از بازیگرانی مثل جرج کلونی و مریل استریپ برای صداپیشگی شخصیتهای اصلی به ماجراجوییهای حیوانات بانمک فیلم روح تازهای بخشیده است. آقای فاکس شگفتانگیز انیمیشنی است که همانقدر که برای کودکان شگفتانگیز است با مفاهیم فلسفی پیچیدهاش برای بزرگسالان هم اثر تماشایی به حساب میآید.
طرفداران پر و پا قرص انیمیشن چند سالی است که به نوآوریهای پیکسار عادت کردند اما کوکو را میتوان یکی از جذابترین خلاقیتهای پیکسار با همکاری والت دیزنی پیکچرز دانست که به لطف جلوههای ویژهی کامپیوتری، داستان دلانگیز و بینقص و البته پالت رنگی باشکوه به اثری تبدیل شده که تماشای آن به ویژه در فصل پاییز حال و هوای عجیبی دارد.
همانطور که در ابتدای این مقاله اشاره کردم شبهای بلند و سرد پاییزی در کودکی بسیاری از ما با داستانهای جن و پری به یاد آورده میشود که معمولا توسط مادربزرگهایمان نقل میشدند، کوکو دقیقا یکی از همین داستانها را دستمایه قرار داده است.
این انیمیشن از دل داستانها و افسانههای مکزیکی زاده شده و ماجرای پسربچهای به نام کوکو را به تصویر میکشد که عاشق موسیقی است اما همواره با مخالفت شدید خانوادهاش روبهرو میشود. ماجراجوییهای او برای رسیدن به خواستهاش باعث میشود به دنیای مردگان سفر و با اجدادش دیدار کند.
کوکو توسط آدریان مولینا که اصالتی مکزیکی دارد نوشته شد. داستان بر اساس یکی از مراسمهای سنتی مکزیک به نام روز مردگان است که هر پاییز و در ابتدای ماه نوامبر برگزار میشود. این انیمیشن دقیقا به اندازهی چشمنواز بودنش، پیشینهی فرهنگی قوی دارد که در تکتک لحظات به آن افتخار میکند و همین مورد است که کوکو را به اثری جذاب در سطح بینالمللی تبدیل کرده است.
از دیگر نقاط قوت این انیمیشن میتوان به موسیقی متن بینظیر آن ساختهی مایکل جاکینو اشاره کرد. کوکو برندهی جایزهی اسکار بهترین انیمیشن و بهترین ترانهی فیلم شد که نشاندهندهی علاقهی منتقدان به فیلم است.
کتاب زندگی هم مثل کوکو حواشی روز مردگان به عنوان یکی از آیینهای پاییزی مکزیکی را دستمایه قرار داده است. البته تفاوتهای زیادی میان کتاب زندگی و انیمیشن پیکسار وجود دارد و هر دو در نوع خود تماشایی و چشمنواز هستند.
دو پسربچه مکزیکی به نامهای خواکین و مانولو روزگار خوشی را میگذرانند و آرزوهای بزرگی برای آیندهشان دارند؛ یکی دوست دارد همهی توانش را در راه دفاع از شهر بگذارد و دیگری هم دوست دارد یک گاو باز حرفهای و همینطور نوازندهی گیتار شود. خواکین و مانولو هر دو عاشق دختر زیبایی به نام ماریا میشوند اما عشق کودکانهی آنها دستمایه شرطبندی الهههای سرزمین مردگان قرار میگیرد.
کتاب زندگی فرم بصری منحصربهفردی دارد و طراحی شخصیتها به کتاب داستانهای کودکان بیشباهت نیست. در کنار این مورد از رنگهای درخشان و چشمنواز پاییزی، روایت باشکوه از فرهنگ مکزیک و صد البته مهارت و هنر صداپیشگان نمیتوان چشمپوشی کرد.
قصهگویی گوتیک در آثار نیل گیمن به خوبی جا افتاده و به یکی از عناصر جدانشدنی داستانهای او تبدیل شده است. هنری سیلیک با کارگردانی کورالین که از یکی از رمانهای گیمن اقتباس شده است، نشان داد که جانمایهی داستانهای او را به خوبی درک کرده و موفق شد در این استاپ موشن زیباییشناسی سبک گوتیک را به نمایش بگذارد و البته با اضافه کردن عناصر هالووینی آن را به اثری به مراتب ترسناکتر تبدیل کند.
دختری به نام کورالین به همراه پدر و مادرش به تازگی به خانهای قدیمی و عجیب اسبابکشی کرده است. او که با والدینش سر ناسازگاری دارد و در محلهی جدید هیچ دوستی ندارد، به شدت احساس تنهایی میکند. تا اینکه از طریق دریچهای به دنیای موازی راه پیدا میکند که همهی اطرافیانش در آن زندگی میکنند و رفتارشان به شدت ایده آل است اما در لایههای پنهان این جهان زیبا حقایق ترسناکی پنهان شده که زندگی کورالین و خانوادهاش را به خطر میاندازد.
اشاره به عناصر هالووین به عنوان یکی از مراسمهای پاییزی که در بسیاری از کشورهای دنیا برگزار میشود و همچنین استفاده از رنگهای گرم و درخشان، کورالین را به انیمیشنی تبدیل کرده که تماشای آن در فصل پاییز حال و هوای دیگری دارد.
در نهایت این استاپ موشن با تلفیق عناصر فانتزی و ترسناک با مفاهیم پیچیدهی فلسفی و روانشناختی اثری است که برخلاف ظاهر زیبایش ممکن است کودکان را بترساند؛ بنابراین پیشنهاد میکنیم این انیمیشن را همراه کودکان تماشا نکنید.
کابوس قبل از کریسمس هم به هالووین تعلق دارد و هم به کریسمس و همیشه اختلافنظرهای گستردهای در این مورد وجود داد؛ بنابراین حتی اگر فهرستی دربارهی بهترین انیمیشنهای زمستانی هم بنویسیم احتمالا نام این استاپ موشن در صدر میدرخشد.
در هر صورت فصل پاییز زمان مناسبی برای تماشای کابوس قبل از کریسمس به عنوان یک استاپ موشن اغراقآمیز اما تماشایی است؛ چون هم با عناصر هالووینیاش حساب هیجانزدهتان میکند و هم چشماندازی به زمستان دارد.
کابوس قبل از کریسمس بر اساس داستانی از تیم برتون توسط هنری سیلیک کارگردانی شده است اما از آن جایی که تیم برتون در مراحل تولید آن نقش به سزایی داشت ردپای سبک منحصربهفردش را در تکتک لحظات انیمیشن میتوان به خوبی احساس کرد. جالب است بدانید این استاپ موشن یکی از معدود آثار دیزنی است که از فرمول رایج ساختههای این کمپانی پیروی نمیکند و اتفاقا فضای نسبتا تاریکی دارد، با این وجود در گیشه هم بسیار موفق عمل کرد و بعد از گذشت سالها به عنوان یکی از آثار ارزشمند دیزنی شناخته میشود.
ماجرای کابوس قبل از کریسمس دربارهی جک پادشاه کدوتنبلهای شهر هالووین است که هر سال به همراه دوستان ترسناک و دردسرسازش مسئولیت برگزاری مراسم هالووین را بر عهده دارد. تا این که بالاخره احساس روزمرگی و نارضایتی شغلی به سراغ جک هم میآید و بعد از این که به صورت اتفاقی به شهر کریسمس راه پیدا میکند، تصمیم میگیرد با تلفیق مراسم هالووین و کریسمس، هیجان را به زندگیاش برگرداند.
و باز هم یک انیمیشن هالووینی دیگر برای تماشا در شبهای بلند پاییزی. پارانورمن استاپ موشن مهجوری است که بر پایهی بخشی از کلیشههای دوستداشتنی هالووین و اضافه کردن زامبیهای بانمک و البته به همان اندازه ترسناک لحظات مفرحی را برایتان میآفریند. همچنین مثل سایر گزینههای این فهرست با استفاده از پالتهای رنگی پاییزی به شدت چشمنواز است.
پسری به نام پارانورمن توانایی دیدن ارواح را دارد که از جمله آنها میتوان به روح مادربزرگش که اتفاقا بسیار هم بانمک است اشاره کرد. با این همه اطرافیانش فکر میکنند متوهم است و حرفهای او را جدی نمیگیرند. تا این که شهر با تهدیدی جدی روبهرو میشود و پارانورمن باید ارواح و مردم شهر را با هم متحد و جلوی فاجعه را بگیرد.
پارانورمن عملکرد خوبی در گیشه داشت و مورد توجه منتقدان هم قرار گرفت. از جمله موفقیتهایش میتوان به نامزدی اسکار بهترین انیمیشن و کسب جایزهی بفتا در همین رشته اشاره کرد.
ولف واکرز یکی از جذابترین انیمیشنهای ۲۰۲۰ بود که از بخت بد با «روح» (Soul) پیکسار همزمان شد و آنطور که باید و شاید دیده نشد. ولف واکرز داستان فولکلور ایرلندی را دنبال میکند. همهی تصاویر به صورت دستی نقاشی شدهاند و از جمله انیمیشنهای دوبعدی به حساب میآید که تماشایش در بحبوحهی انیمیشنهایی که با دقیقترین طراحیهای کامپیوتری ساخته میشوند، لذتبخش و نوستالژیک است.
اثر ارزشمند کارتون سالن با طراحی چشمنواز فضای قرونوسطایی و البته جنگلهای انبوه با رنگهای درخشان و جذاب پاییزی و البته حس و حال کارتونهای دوران کودکیمان دقیقا همان چیزی است که کیف یک روز دلانگیز پاییزی را تکمیل میکند و شبیه هیچ تجربهی انیمیشنی دیگری نیست.
ولف واکرز ماجرای دختربچهی ماجراجو و جسوری را دنبال میکند که به همراه پدر شکارچیاش به شهری سفر میکند که مردمانش تحت ستم داروغهی بدذات زندگی رقت باری دارند. این وضعیت بد فقط مخصوص انسانها نیست و گرگها هم به بهانهی آسیب به مردم توسط دار و دستهی داروغه شکار میشوند. دختر داستان ما به صورت اتفاقی با دختربچهای آشنا میشود که در جنگل و به همراه گرگها زندگی میکند. این دوستی سرآغاز ماجراهایی خطرناک است.
خانهی هیولا ممکن است اندکی قدیمی به نظر برسد اما هنوز هم با تصاویر چشمنواز خیابانهای پاییزی در آستانهی هالووین، داستان ترسناک و دیالوگهای بانمکش یکی از اولین گزینههایی است که برای تماشا در یک شب پاییزی میتوانید به سراغش بروید.
ماجرا دربارهی سه نوجوان بازیگوش و کنجکاو است که با عمارت تسخیرشدهای روبهرو میشوند که در آستانهی هالووین شبِ کابوس واری را برایشان ایجاد میکند. در نهایت فراموش نکنید جلوههای ویژهی کامپیوتری خانهی هیولا در زمان خودش بسیار قوی بود و همین عامل در کنار داستان ترسناک و هیجان انگیزش آن را به اثری تبدیل کرده که در میان انیمیشنهای پرزرقوبرق امروزی، هنوز هم به اندازهی روز اول تماشایی است.
صداپیشگان: کریستن بل، ایدینا منزل، جاش گد و جاناتان گروف
امتیاز IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
امتیاز راتن تومیتوز به فیلم: ۷۸ از ۱۰۰
دیزنی معمولا علاقهی کمی به ساخت دنباله برای انیمیشنهای پرنسسهای محبوبش دارد اما یخزده این قاعده را زیر پا گذاشت و در شرایطی که هیچ کس انتظار نداشت، به مراتب بهتر از قسمت اول عمل کرد و روایت بالغانهتری را دستمایه قرار داد.
ماجراهای قسمت دوم در راستای فیلم اول است؛ حالا السا به عنوان ملکهی یخی بر سرزمینش حکومت میکند. او، خواهرش آنا و دوستانشان برای پیدا کردن ریشهی قدرتهای السا به جنگلی مرموز سفر میکنند. خوشبختانه به لطف سفر عرفانی السا با مناظر زیبا و بدیعی از طبیعت پاییزی روبهرو میشویم که تماشای آنها در یک انیمیشن رویایی و تا اندازهای باورنکردنی است.
در لیست 11 فیلم با جلوه های بصری چشمگیر که احتمالا هرگز ندیدهاید کدام فیلم ها قرار دارند؟بهترین فیلمها با جلوههای بصری چشمگیر که احتمالا هرگز ندیدهاید کدام فیلم ها میباشند؟ در لیست برترین فیلم با جلوههای بصری چشمگیر که احتمالا هرگز ندیدهاید کدام فیلم ها قرار دارند؟ محبوبترین فیلم هابا جلوههای بصری چشمگیر کدام فیلم ها میباشند؟
سینما قبل از هر چیز، یک مدیوم بصری است. زبان تصویری که توسط یک فیلم ایجاد میشود باید منحصربهفرد، چشمنواز و بهیادماندنی باشد و عناصری را در اختیار مخاطب قرار دهد که فراتر از پروسهی ضبط تصاویر هستند. فیلمبردارن درجهیک و مطرح سینما، دنیای بینظیری را در فیلمها بهوجود میآورند که اثرشان را از باقی آثار متمایز میکند.
فقط کافیست تا نام «روانی» هیچکاک را بهزبان بیاورید و ببینید که مردم چگونه مدل تدوین جرج توماسینی، فیلمبرداری بهیادماندنی جان ال. راسل و تاثیری که جلوههای بصری سکانس قتل در حمام بر روی آنها گذاشته است را بهخاطر میآورند.
فیلمهای موجود در این مقاله از مجله اینترنتی ماهتوتا سعی میکنند تا از هر فریم، یک شاهکار بسازند؛ آثاری که با توجه به جلوههای بصری چشمگیرشان، تا مدتها در ذهنتان باقی خواهند ماند.
افسانه (Legend)
کارگردان: ریدلی اسکات
بازیگران: تام کروز، مایا سارا، تیم کوری، آلیس پلایتن و…
محصول: ۱۹۸۵
امتیاز راتن تومیتوز: ۳۸ از ۱۰۰
امتیاز IMDb به فیلم: ۶/۴ از ۱۰
با اینکه ساختهی ریدلی اسکات نتوانست نظر اکثر منتقدان و حتی تماشاگران را بهخود جلب کند، اما طی چندین دهه بهدلایل بیشماری مورد بازبینی قرار گرفته است. شاید «افسانه» نمرات بالایی را دریافت نکرده باشد اما کمتر فیلم فانتزی و حماسیای را میتوان در آن سالها پیدا کرد که مانند این اثر بهیادماندنی و چشمنواز باشد.
الکس تامسون بهعنوان فیلمبردار این اثر -که چهار سال پیش از ساخت فیلم اسکات، فیلمبرداری «اکسکالیبور» را نیز بر عهده داشته است- تمام مهارتها و تواناییهایش را در این پروژه بهکار گرفت. با توجه به خروجی نهایی و کیفیت جلوههای بصری، بهراحتی میتوان فهمید که چرا او در آن سال از سوی انجمن فیلمبرداران بریتانیا جایزهی بهترین فیلمبرداری را دریافت کرده است.
مجموعههای وسیع محیط (که توسط کامپیوتر ساخته نشده بودند) با طراحی بسیار دقیق تیم تولید و فیلمبرداری درخشان الکس تامسون ترکیب شدهاند تا تماشاگران «افسانه» حس مجازی یک جنگل جاودانه و افسونشده را لمس کنند. میتوان بهراحتی وزش گلها را در باد احساس کرد، حس زنده بودن پرندگان و حیوانات را دریافت نمود و شاید برای لحظهای باور کرد که تکشاخها (یونیکورن) واقعا وجود دارند.
روشنایی و تاریکی و خوب و بد در این فیلم بدون ظرافت بهتصویر کشیده میشوند. گریم بازیگران، لباسها، طراحی صحنه و ابزارآلات موجود همگی با بیشترین توجه به جزئیات خلق شدهاند و این روند، جهان اثر را زندهتر میکند. آیا «افسانه» یک شاهکار است؟ مطلقا خیر اما اگر صدای گیرندهتان را قطع کنید، فیلم ریدلی اسکات به یک مسترکلاس درجهیک در زمینهی فیلمبرداری در آثار فانتزی تبدیل میشود!
اگر تابهحال بهسراغ چنین فیلمهایی نرفته باشید، تصاویر عجیب و تکاندهندهی «تاکسیدرمی» هرگز از روانتان خارج نخواهد شد. گرگی پوهارنوک در مقام فیلمبردار اثر، موفق میشود تا سه نسل از دورههای مختلف زندگی خانوادهای مجارستانی در طول یک قرن را بهتصویر بکشد. در این فیلم میتوانید تصاویر گروتسک فراوانی پیدا کنید اما جلوههای بصری «تاکسیدرمی» در هنریترین شکل ممکن بهنمایش درمیآیند.
تلفیقهای ژانری در طول داستانِ شخصیتهای اصلی قصه، لحظات متفاوتی را پیش روی مخاطب قرار میدهد. از کمدی و درام گرفته تا رئالیسم جادویی و وحشت محض که همگی بهشکلی متفاوت و منحصربهفرد ارائه میشوند و تا حدودی یادآور آثار روی آندرشون هستند.
بدن انسانها و حیوانات موضوع اصلی این داستان است و در طول فیلم، طیف وسیعی از آنها اعم از چاق و لاغر بودنشان بهتصویر کشیده میشوند. در کنار طنز بهشدت سیاه و غریب «تاکسیدرمی»، قصهگویی و فیلمبرداری این اثر نیز ارتباط عمیقی با تماشاگران برقرار میکند و آنها را با جهان شخصیتها همراه میسازد. گوش دادن به زبان مجارستانی، تماشای مسابقات پرخوریِ کاراکترهای فربه و رویارویی با عجیبترین چیزهایی که شاید تابهحال ندیده باشید، باعث میشوند تا این فیلم را در جایگاه یکی از متفاوتترین آثار قرن ۲۱ قرار دهیم.
«تاکسیدرمی» پیش از نمایش در بخش «نوعی نگاه» جشنوارهی کن، برای اولینبار در فستیوال فیلم مجارستان بهنمایش درآمد. فارغ از فروش بهشدت ناامیدکنندهی فیلم نسبت به هزینهی ساختاش، کماکان پیدا کردن اثری منحصربهفرد مانند «تاکسیدرمی» در زمینهی فیلمنامه و شمایلنگاری، کار بسیار دشواری است.
تلفیق داستانهای علمی-تخیلی با فیلم نوآر قبلا در آثاری مانند «آلفاویل» و «بلید رانر» انجام شده بود؛ اما هیچکدام در این زمینه به اندازهی «شهر تاریک» موفق نبودند. داریوش وولسکی -که فیلمبرداری فیلم «کلاغ» بهکارگردانی پرویاس را نیز بر عهده داشته است- با استفاده از مؤلفههای هر دو ژانر، تصاویر بینظیری را خلق میکند.
او تماشاگران را در یک متروپولیس (کلانشهر) شبانه غوطهور میکند؛ کلانشهری عجیب که همیشه در نیمهشب، شکل ظاهری و چیدمان خود را تغییر میدهد. وولسکی همهچیز را بهشکل دقیق و ماهرانهای در تاریکی شب بهتصویر میکشد؛ حتی در حالی که بسیاری از شخصیتها سراپا سیاهپوش هستند.
این فیلم رویایی با طراحی خلاقانه و جلوههای بصری چشمگیرش، واقعیت خاص خود را ایجاد میکند. علاوهبر این موارد، رنگ سبز عجیبی که در طول اثر مورداستفاده قرار میگیرد، حالت وهمآور آن را دوچندان میسازد. «شهر تاریک» و «ماتریکس» -که تنها یک سال پس از فیلم الکس پرویاس ساخته شد- هر دو در زمینهی رنگبندی بر روی دو رنگ سیاه و سبز بهشدت تاکید دارند.
در «شهر تاریک» بهنظر میرسد که ماشینها، نوع لباسها و سبک معماری، ما را وارد دههی ۴۰ میلادی کردهاند؛ اما سایر عناصر فیلم و جهان علمی-تخیلیاش حسی آیندهنگرانه را بهوجود میآورند. پرویاس به ماهرانهترین شکل ممکن، این تناقض را در سفری اسرارآمیز ایجاد میکند تا چشمها و ذهن تماشاگر به چیز دیگری غیر از جهان فیلم معطوف نشود.
در طول دو دههی اخیر، سبک و سیاق «شهر تاریک» بارها با آثار مختلف تاریخ سینما مقایسه شده است. برخی از منتقدان حال و هوای این فیلم را با ساختههای تری گیلیام (بهویژه برزیل) مقایسه میکنند. بعضیها نیز بر این باورند که «شهر تاریک» تا حدودی به اثر علمی-تخیلی و فانتزی ژان-پیر ژونه و مارک کارو یعنی «شهر کودکان گمشده» شباهت دارد. ساختهی مهم و جریانساز فریتز لانگ «متروپولیس» نیز بدون شک از منابع الهام الکس پرویاس بوده است؛ زیرا در «شهر تاریک» نیز نقش مهم معماری در یک کلانشهر مرموز و مفاهیم اساسی انسانی بهطور واضح و پررنگ وجود دارد.
هلن کتت و برونو فورزانی بهعنوان فیلمسازانی بلژیکی که تا حدودی با حالات روحی و لحطات هولناک آثار داریو آرجنتو شناخته میشوند، در سال ۲۰۱۳ یک فیلم جالو مدرن را ساختند. این فیلم عجیب و منحصربهفرد در یک آپارتمان شگفتانگیز بهسبک Art Nouveau (آرت نووُ یا هنر نو) جریان دارد؛ ساختمانی که بهلطف ادای دین سینمایی سازندگان به معماری، به یک شخصیت مستقل تبدیل میشود.
فیلمبردار اثر یعنی مانوئل داکوس، از ابزارآلات و عناصری مانند لنز زوم، زاویههای خلاقانهی دوربین، چراغهای رنگی، تصاویر در حال چرخش، کلایدسکوپها و نماهای نزدیک از اعضای بدن استفاده میکند تا احساس کنیم که شخصیت اصلی در جستجوی سرگیجهآورش گم شده است. در حالی که گاهی اوقات دنبال کردن فیلم دشوار بهنظر میرسد، اما طرح اصلی آن ساده بوده و پیچیدگی خاصی در روایت وجود ندارد؛ بنابراین تنها سعی کنید که در میان تصاویر بیشمار و جلوههای بصری مثالزدنی فیلم غرق شوید زیرا هرگز آنها را فراموش نخواهید کرد.
این فیلم در پنجمین دورهی جوایز ماگریت (نقاش معروف و برجستهی بلژیکی) موفق به کسب چهار نامزدی در بخشهای فنی شد و توانست جایزهی بهترین فیلمبرداری را ازآن خود کند.
در حالی که مایکل پاول و امریک پرسبرگر بیشتر بهدلیل ساخت فیلم زیبای «کفشهای قرمز» شناخته میشوند، اما آنها سه سال پس از آن فیلم، با «قصههای هافمن» به جهان اپرا، موسیقی و آواز ورود پیدا کردند. این نسخهی سینمایی فوقالعاده با الهام از نمایش اپرای «افسانههای هافمن» از ژاک افنباخ که در سال ۱۸۸۱ اجرا شد ساخته شده است؛ مقدمهای کامل از اپرا برای مبتدیان و تجربهای شگفتانگیز برای دوستداران هنر در دوران پاندمی و یا هر زمان دیگر.
مایکل پاول و امریک پرسبرگر فیلمشان را یک اثر کامل و تلفیقی میدانستند که در آن تصاویر و جلوههای بصری بهشدت با موسیقیِ در حال اجرا مطابقت داشت. مارتین اسکورسیزی «قصههای هافمن» را بهعنوان رقص دوربین با موسیقی توصیف میکند.
برخلاف تصاویر استیجهای اپرا، کریستوفر چالیس -که در فیلم «کفشهای قرمز» اپراتور دوربین بود- بهعنوان فیلمبردار اثر، بسته به محتوای سکانسها اندازهی قاب و زاویهی دوربین را تغییر میدهد. تصاویر غنی تکنیکالر، لباسهای مجلل، گریم بینظیر، پسزمینههای دقیق و سایر ویژگیها، همگی در سراسر فیلم میدرخشند؛ بهراستی در «قصههای هافمن» یک شب باشکوه از نمایش اپرا بهتصویر کشیده میشود.
این فیلم در ۲۴امین مراسم جوایز اسکار، دو نامزدی را دریافت کرد که هر دو متعلق به هاین هکروت بودند. او برای دریافت جایزهی بهترین کارگردان هنری و بهترین طراحی لباس نامزد شد اما در نهایت جوایزِ هر دو رشته به تیم تولید فیلم «یک آمریکایی در پاریس» رسید. مایکل پاول و امریک پرسبرگر نیز نامزد دریافت جایزهی بزرگ جشنوارهی کن در سال ۱۹۵۱ شدند و در نهایت توانستند جایزهی ویژه را دریافت کنند. آنها همچنین در نخستین دورهی جشنوارهی فیلم برلین، خرس نقرهای را برای بهترین موسیقی بهدست آوردند.
ترنس مالیک در زمرهی فیلمسازانی قرار میگیرد که در بحث سینمای بصری و تاکید بر روی زیباییشناسی، کمتر کارگردانی را میتوان مشابهاش پیدا کرد. او همراه با فیلمبردار ماهر خود یعنی یورگ ویدمر (اپراتور دوربین در فیلم درخت زندگی) در زمینهی جلوههای بصری غوغا بهپا میکند.
مالیک به هر تصویری که میگیرد و قابی که بهوجود میآورد احترام میگذارد؛ خواه این تصاویر مربوط به معماری محیط زندان باشند یا زندگی فیزیکی در مزرعه، یک لحظهی خانوادگی صمیمی یا موقعیتهای وسیعتر که در کلام نمیگنجند. در «یک زندگی پنهان» لحظات روزمرهی زندگی از نوعی زیبایی معنوی برخوردار میشوند.
در این فیلم شاهد استفادهی مکرر از نور طبیعی، دوربین روی دست و لنزهای کوتاهتر (اغلب، ۱۲ میلیمتری) هستیم. این لنزها تصاویری وسیع با زاویه دید گسترده و همچنین کلوزآپهایی زنده بههمراه اعوجاج و در عین حال بسیار صمیمی را به بیننده انتقال ارائه میدهند. در نتیجه، چیزی که روی صفحه نقش میبندد بیشتر شبیه زندگی واقعی است و احساسات عمیق موجود در فیلم را دوچندان میسازد. زمان سه ساعتهی «یک زندگی پنهان» بهطور عمد در نظر گرفته شده است؛ بنابراین با طیب خاطر روی صندلیهایتان بنشینید، غرق تصاویر شگفتانگیز فیلم شوید و پیام مسالمتآمیز و ضدجنگ -که مربوط به جنگ جهانی دوم میشود- آن را احساس کنید.
این فیلم در جشنوارههای مختلف جهانی موفق به دریافت نامزدیها و جوایز بسیاری شد که از مهمترین آنها میتوانیم به دو جایزه و یک نامزدی در جشنوارهی کن سال ۲۰۱۹ اشاره کنیم. اگر به ساختههای ترنس مالیک علاقه دارید و میخواهید یک داستان ضدجنگ را با ویژگیهای چشمگیر بصریاش لمس کنید، به این سفر ۱۸۰ دقیقهای بپیوندید.
میخائیل کالاتازوف پس از برنده شدن نخل طلا در سال ۱۹۵۸ برای فیلم «درناها پرواز میکنند» این فیلم تجربی، پروپاگاندایی و ضدآمریکایی را تولید کرد. حال اگر از خود میپرسید که آیا واقعا قرار است یک فیلم پروپاگاندایی روسی دربارهی کوبا را ببینم؟ باید بهتان بگوییم که بله؛ زیرا تابهحال چنین اثری را ندیدهاید.
پیشتولید این فیلم مصادف بود با بحران موشکی کوبا و یک محصول مشترک میان روسیه و کوبا بهحساب میآمد که بهواسطهی منابع فراوان و سبک نوآورانهاش، با سرعت بیشتری ساخته شد. «من کوبا هستم» پس از افتتاحیهی ناامیدکننده در دو کشور، از سینماها بیرون آمد و بهمدت تقریبا سی سال بهدست فراموشی سپرده شد. این اتفاق سه دهه بهطول انجامید تا نهایتا فیلمسازان آمریکایی با کمک دو تن از غولهای تاریخ سینما، فیلم را دوباره کشف کردند و نجاتاش دادند؛ و این دو نفر کسی نبودند بهجز مارتین اسکورسیزی و فرانسیس فورد کوپولا.
مهارت کالاتازوف در ساخت این فیلم با هنرنماییهای سرگئی اوروسیفسکی (فیلمبردار) تکمیل میشود. دوربین متحرک و روی دست او در اکثر سکانسها بهسراغ بازیگران و محیط میرود تا حسی حقیقی اما پیچیده را منتقل کند. فیلمبرداری با کنتراست بالا، ترکیب رنگی سیاه و سفید و استفاده از مادون قرمز در فیلم آنقدر جذاب هستند که تماشاگر را از توجه به مفاهیم اصلی اثر بازمیدارند.
بسیاری از سینمادوستان با لانگتیکهای طولانی و جلوههای بصری موجود در آثار مارتین اسکورسیزی و اورسن ولز آشنایی دارند و به این موضوعات احترام میگذارند؛ از این پس میتوانید کالاتازوف را نیز به این فهرست اضافه کنید. دوربین چالاک او حین حرکت میان زمین و آسمان و حتی زیر دوش آب نیز متوقف نمیشود و بدون کات ادامه میدهد. تنها چیزی که میتوانست این برداشتهای بلند را بهتر جلوه دهد، استفاده از یک پهباد مدرن بود. اگر تکنولوژی امروز را در نظر بگیرید، حرکات صاف و متضاد دوربین او با توجه به معیارهای حال حاضر شگفتانگیزتر میشوند.
باید این تصاویر و نماها را ببینید تا واقعا بتوانید شعبدهبازی کالاتازوف و اوروسیفسکی را باور کنید. اگر میخواهید راجعبه تاریخ و پروسهی تولید این فیلم چیزهای بیشتری بدانید، یک مستند درخشان با عنوان «من کوبا هستم: ماموت سیبری» وجود دارد که میتوانید پس از تماشای اثر اصلی بهسراغاش بروید.
آثار آندری تارکوفسکی همیشه با بافت چشمنواز تصویر و جلوههای بصری خیرهکنندهشان شناخته میشوند. «کودکی ایوان» نخستین فیلم بلند کارگردان افسانهای روس بهشمار میرود. او با این فیلم اثبات کرد که استاد حاذق دوربین، بازی گرفتن از هنرپیشگان، تدوین و بهتصویر کشیدن احساسات عمیق انسانی از طریق مدیوم سینماست.
فیلم با جلوه
وادیم یوسوف در مقام فیلمبردار فیلم بهطرز ماهرانهای چهرههای بیانگر بازیگراناش -بهخصوص نیکلای بورلیائف جوان در نقش ایوان- را در قاب دوربین قرار میدهد. «کودکی ایوان» تلفیقی تکاندهنده از طبیعت زنده، خاطرات شیرین گذشته و وحشت جنگ بهشمار میرود؛ درست همانطور که ژنرال ویلیام شرمن گفت: «جنگ جهنم است.» پس از تماشای این فیلم علاوهبر پی بردن به جملهی شرمن، شکنندگی شخصیتها و بار سنگین احساسات و خاطرات گذشتهشان را نیز لمس خواهید کرد.
«کودکی ایوان» نامزدیها و جوایز متعددی را برای تارکوفسکی بههمراه داشت که از مهمترینشان میتوان به دریافت شیر طلایی ونیز اشاره کرد. اینگمار برگمان، فیلمساز بزرگ سوئدی در رابطه با این فیلم میگوید: «نخستین فیلم تارکوفسکی برایم مانند یک معجزه بود. ناگهان خودم را در مقابل درب اتاقی پیدا کردم که انگار کلیدهایش تا آن زمانِ بهخصوص به من داده نشده بود. اتاقی که همیشه میخواستم به آن ورود پیدا کنم؛ جایی که او بهصورت آزادانه و کاملا راحت در آنجا حرکت میکرد».
در حالی که اکثر مردم «همشهری کین» اورسن ولز را میشناسند، اما متاسفانه بسیاری از آثار او برای عموم مخاطبین ناشناس باقی مانده است. یکی از گنجینههای نادیده گرفتهشدهی این استاد سینما «محاکمه» نام دارد که بر اساس رمانی بههمین نام از فرانتس کافکا ساخته شده است.
ولز و فیلمبردار چیرهدستاش ادموند ریچارد -که چهار سال بعد در فیلم «ناقوسهای نیمهشب» نیز دوباره با او همکاری کرد- مخاطب را به سفر عجیب و مرموز جوزف کِی دعوت میکنند؛ مرد نگونبختی که یکباره و بدون دلیل متهم میشود اما جرم و جنایتاش مشخص نیست.
هیچکس بهخوبی آنتونی پرکینز -که دو سال پیش از «محاکمه» در فیلم «روانی» نقش نورمن بیتس را ایفا کرده بود- نمیتوانست اضطراب و نگرانیهای جوزف کِی را بهتصویر بکشد؛ فردی که بهشکلی جدی احساس میکند تمام جهان و کائنات در برابر او ایستاده است. اورسن ولز هم در نقش وکیل حقوقی جوزف، بازی جذابی را ارائه میدهد.
نوشتههای کافکا اغلب دربارهی درماندگی مردم در مقابل سیستم و بروکراسی هستند. در حالی که ولز پروسهی اقتباس از این رمان تکاندهنده را در دورهای متفاوت تنظیم میکرد، اما بهشکل شگفتانگیزی موفق شد حال و هوای داستان اصلی را با استفاده از بازیگران و میزانسنهای مثالزدنیاش به تماشاگر منتقل کند.
این فیلم مانند رمان کافکا، محل زندگی جوزف و دیگر لوکیشنها را بهخوبی بهتصویر میکشد. محیطهای شگفتانگیز کلاستروفوبیک با سقفهایی کوتاه که توسط دوربین ولز با زاویهی پایین فیلمبرداری شدهاند؛ تصاویری که بهوضوح حس هراسانگیز و حتی آزاردهندهای را ایجاد میکنند. دنیایی که جوزف کِی در آن زندگی میکند بسیار نگران کننده است و پس از تماشای «محاکمه» یقین پیدا خواهید کرد که تابهحال در هیچ دادگاه یا فیلم مشابهی، چنین شدتی از قدرت دیوانسالاری و ارتباط با متهم را ندیدهاید.
«محاکمه» پس از انتشار بازخوردهای مختلفی را دریافت کرد که عموما مثبت بودند اما بههرحال نقدهای منفی هم وجود داشتند. ولز بلافاصله پس از اتمام ساخت فیلم گفت: «هرآنچه دوست دارید بگویید، اما محاکمه بهترین فیلمی است که تابهحال ساختهام.» سبک فیلمبرداری و ویژگیهای بصری این اثر کماکان شگفتآور و تحسینبرانگیز است. اگر خصوصیات زیباییشناسانهی «همشهری کین» باعث علاقهتان به ولز شده، «محاکمه» را بههیچوجه از دست ندهید.
سرگئی آیزنشتاین در میان سینمادوستان سراسر جهان با فیلمهایی نظیر «رزمناو پوتمکین»، «الکساندر نوسکی» و «ایوان مخوف» شناخته میشود. اما یکی از قدیمیترین آثار او «زندهباد مکزیک» نام دارد که شامل تعدادی از زیباترین و تخیلیترین تصاویری میباشد که تاکنون بهواسطهی سلولوئید ظاهر شده است.
این فیلم توسط رماننویس آمریکایی، آپتون سینکلر با کمک برخی دیگر از سرمایهگذاران تهیه شده است. پروسهی پیدایش و تولید آن بسیار طولانی و پیچیده بود اما خوشبختانه چیزی که امروز با آن مواجهایم، یک رویا و شبهقصیدهای عظیم دربارهی تاریخ و فرهنگ مکزیک است؛ بهلطف هنرنماییهای درخشان ادوارد تیسه که در طول فعالیت حرفهای آیزنشتاین به همکار و فیلمبردار ثابت او تبدیل شد.
در دههی ۳۰ میلادی بدون شک صحنههای نمایش دادهشده در «زندهباد مکزیک» برای روسها و تماشاگران سایر نقاط جهان عحیب و حتی اگزوتیک بهنظر میرسید. برجهای هرم باستانی و درختان نخل در افتتاحیهی فیلم موج میزنند؛ در حالی که الگوهای تزئینی و دکوراتیو آزتک (تمدنی سرخپوستی در مکزیک) و توتلک (قوم باستانی و آئینیِ دیگری در آمریکای مرکزی) در معرض نمایش کامل هستند.
یکی از زیباترین ویژگیهای فیلم، بهتصویر کشیدهشدن هنرمندانه و حتی شاعرانهی چهرههای منحصربهفرد مردم مکزیک است. گونههای کشیدهی آنها، بینی خمیده، پوست تیرهشده بهواسطهی آفتاب و موهای مشکی و صافشان، همگی به زیباترین حالت ممکن بهتصویر کشیده شدهاند. آیزنشتاین و تیسه، این بدنها و چهرههای جاودانه را در چشمگیرترین وضعیت موجود بهنمایش میگذارند؛ گویی حاصل سنگتراشی روی سنگهای تشکیلدهندهی اهرام باستانیاند. فوکوس عمیق، نور درخشان خورشید، جلوههای بصری فوقالعاده و قاببندیهای خلاقانه، اجسام و افراد را در دید دوربین قرار میدهند تا تمام چیزهای عادی نیز شگفتانگیز بهنظر برسند.
در این فیلم با ورزش گاوبازی و لباسهای مخصوصاش، متدهای آشپزی و سبک زندگی مکزیکیها آشنا خواهید شد. این فیلم بهمثابهی یک سند تاریخیِ زنده است که با گذشت ۸۹ سال از زمان نمایشاش، هنوز قابل دیدن بوده و در آینده نیز ماندگار خواهد بود. این سفر مستندگونه و جذاب با جشن سالانهی «روز مردگان» بهپایان میرسد؛ جایی که افراد حاضر در جشن به خانواده، دوستانِ درگذشته و کسانی که فوت کردهاند، ادای احترام میکنند و بر این باورند که روح رفتگان بهطور نمادین بیدار میشود تا در این جشن باشکوه شرکت کند.
عروسکهای اسکلتی و جمجمههای آبنباتی در همهجا پخش میشوند و کودکان با لذت بردن از این جشن باستانی، حس خوبی را به تماشاگر منتقل میکنند. در تاریخ سینما فیلمهای کمی وجود دارند که تاریخ، فرهنگ و ویژگیهای مردم یک کشور را به این شکل زیبا، هنرمندانه و تاثیرگذار بهنمایش بگذارند؛ بنابراین تمام هیجانات و شلوغی آثار روز را کنار بگذارید و چیزی نزدیک به یک قرن به عقب برگردید تا با «زندهباد مکزیک» وارد آمریکای مرکزی شوید و با سپردن مشکلات بهدست باد، دقایقی را بیشتر زندگی کنید.