مجله اینترنتی ، مجله سبک زندگی ، مجله موفقیت ، کپشن ، مجله سلامت ، مجله فناوری ، مجله پیشرفت ، مجله آشپزی ، گردشگری....

واگذاری رایگان سگ،گربه و انواع حیوانات مجاز خانگی

چی فان درستاد ساماندهی اینترنتی وزارت ارشاد ایران ثبت گردیده است

و تمام مطالب و محتوای این وب سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

پس از انتخاب حیوان خانگی مورد نظر برای دریافت فرم درخواست واگذاری رایگان حیوانات

اینجا کلیک کنید

پس از بارگزاری صفحه و بر روی دکمه قبول میکنم کلیک کنید.

و از قسمت نظرات درخواست خود را ارسال کنید.

افرادی که واجد شرایط نیستند به هیچ وجه درخواست ارسال نکنند.

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر فارسی» ثبت شده است

دلم می‌خواهد بزنم بیرون از سرم -زمانی رویایی داشتم

درونم جانوری هست، که چنگ می‌اندازد بر قلبم،

شاید که زمین معلق است در هوا، نمی‌دانم من.
شاید ستاره‌ها برش‌های کاغذی کوچکی هستند،
که قیچی غول پیکری بریده باشدشان، نمی‌دانم من.
شاید که ماه اشکی ست در آسمان، نمی‌دانم من.
و شاید خداوند آوایی‌ست ژرف، که ناشنوایی شنیده باشدش،
من نمی‌دانم.شاید که هیچ کس نیستم من.
البته، پیکری دارم ،که قادر به گریختن نیستم از آن.

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

بر دریاچه ماهِ زنده،نام تو را می‌نویسم

نام ترا فریاد کنم

بر دفترهای دبستانی‌ام،بر میز مشقم و بر درختان،
بر شن بر برف،نام ترا می‌نویسم.بر همۀ صفحات خوانده شده،
بر همۀ صفحات سپید،بر سنگ،خون،کاغذ یا خاکستر،
نام ترا می‌نویسم.بر تصویرهای زرین،بر سلاح جنگاوران،
بر تاج شهریاران،نام ترا می‌نویسم.
بر جنگل و بر صحرا،بر آشیانه و بر گُل طاووسی،
بر پژواک کودکی‌ام،نام ترا می‌نویسم.

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

چگونه است دهانی که می‌گوید دوستت دارم

زمان می‌گذرد

حال چند سالی‌ست که آواره‌ایم،از جزیره‌ای خشک و بی آب و علف،
به جزیره‌ی خشک و بی‌آب و علفی دیگر،در حال حمل چادرها بر پشت‌مان،
بی‌آنکه فرصت برپا کردن‌شان را داشته باشیم ،

بی‌آنکه فرصت کنیم دو سنگ را کنار هم بچینیم،
تا بر آن‌ها دیگچه‌امان را بار بگذاریم،بی‌آنکه فرصت کنیم صورت‌مان را بتراشیم،
نصفه‌ سیگاری دود کنیم.از احضار به احضار،از بیگاری به بیگاری،
در جیب‌های‌مان عکس‌های قدیمی بهار را داریم،
هرچه زمان می‌گذرد بیشتر رنگ می‌بازند،شناخته نمی‌شوند.

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

سنگین و خفه،کنار پنجره ایستاد،منتظر که بگیردش‌

پشت بام

تمام شب خوابش نبرد،گام های آن خوابگرد را دنبال می‌کرد.
بالا سرِ خود، روی پشت بام،هر گام در تهی جای او طنینی بی پایان داشت.
سنگین و خفه،کنار پنجره ایستاد، منتظر که بگیردش‌ اگر افتاد.
اما اگر خودش هم با او پایین کشیده می‌شد، چه؟

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

هنوز همان‌ جا نشسته‌ایم و آبی دریا پابرجاست

درِ این اتاق‌ها

درِ این اتاق‌ها را،یکی‌یکی باز می‌کنیم و سرک می‌کشیم،
از اتاق سفید می‌رسیم،به اتاق صورتی
از اتاق سبز می‌رسیم،به اتاق سیاه،
از آب‌انبار قدیمی می‌رسیم،به صندوق‌خانه‌ی مادربزرگ،
من این درها را تنها برای تو باز کرده‌ام،
من این ستاره‌ها را تنها برای تو پشتِ پنجره جمع کرده‌ام،
من از سایه تنها برای تو می‌گویم،
سایه‌ای که بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود روی دیوار،

وقتی چراغ روشن می‌شود،من از نور تنها برای تو می‌گویم،
نوری که از سقف می‌تابد و پلّه‌ها را روشن می‌کند،
پلّه‌هایی که بالا می‌روند، پلّه‌هایی که پایین می‌روند،

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27