جلوهاش گاهی کریمالعفو شد گاهی حسن
من گمان کردم عوض کردهست خالق پیرهن
عقل را پای رسیدن نیست آنجایی که عشق
در مصاف تیغ ابرویش به تن دارد کفن
ابر لطفش در زمین نگذاشت فصلی جز بهار
از قدمهایش نمانده هیچ ردی جز چمن
چونکه او باشد شفیع ما به روز رستخیز
میشود بار گناه من به دوزخ طعنهزن
صبحپیشانی او چون روز محشر سر زند
چارهای بر ما نمیماند به غیر از سوختن
کاسهها لبریز خواهد شد اگر روزی شود
قطرهای از صبر او بین دو عالم سرشکن
حسن رو کرد و "خیال" هستیم از دست رفت
در بساطم نیست چیز دیگری جز باختن