نوا های پنهانت از تقدیری شوم خبر میدهد
در نوا های پنهانت از تقدیری شوم خبر میرسد.
تمامی پیمان های قدیسی نفرین میشوند.
و سعادت حرمت از کف میدهد.
و چنان نیروی گیرایی در آنها میگذرد،
که من به تکرار میگویم:
این تو بودی که با وسوسهی زیباییات،
فرشتگان را به پایین کشاندی،
و هنگامی که به ایمان طعنه میزنی،
ناگاه بر فراز سرت،
هاله ای ارغوانی فام و خاکستری جلوهگر میشود،
که زمانی آن را دیده بودم من.
نه خیری نه شر با اینجا بیگانهای یکسر.
چه حکیمانه گفتهاند:برخی را الهه و معجزهای.
مرا اما دوزخی و عذاب.
من نمیدانم در سپیدهدم،
در آن ساعتی که دیگر در من توانی نبود،
چگونه از پایی درنیامدم،
و باز هم در پی سیمای تو بودم و،
برایت آرامش طلب میکردم.
میخواستم که دشمن هم باشیم،
پس چرا،
چمنزاری پُرگل و آسمانی پُرستاره پیش کشم کردی،
و همه این نفرین زیبایی ات را
به من بخشیدی؟
نوازش های خوفناکِ تو فریب کار تر از فجر شمال است
هوش رباتر از بادهی زرین و کوتاهتر از عشق یک کولی.
سرخوشیِ شومی بود پامال کردن مقدسات مکتوم
و این شهوت جانکاهِ هم چون افسنتین
لذتی هولناک بودهاست،برای قلب من.
شاعر:الکساندر بلوک
مترجم:شاپور احمدی