هرگز تنها نخواهی ماند،
هنگامی که خزان سر می رسد،
آوای آن را می شنوی از اعماق.
هر آنچه به زردی گرائیده،
تپه ها را اینسو و آنسو می کند،
با هیایو یا در سکوتی از پس آذرخش،
پیش از آنکه نام هایش را با ابری از عذرهای حیرت زده برشمارد.
از بدوِ زادنت مقرر گشت:
هرگز تنها نخواهی ماند، باران ها خواهند گرفت،
و آبراه ها و رود آمازون و سرسراهای طویل،
خزه بر صخره و سالیان،صداهایی چنان ژرف
که هرگز به خودت نشنیده ای.
سرت را بر می گردانی،
سکوت در خود یک معنا داشت:
جهان سراپا فرو می ریزد،
تو تنها نمانده ای.
شاعر: ویلیام استفورد
مترجم:فائزه پور پیغمبر