کسی که به دورها نگاه میکند،از رفتن باز میماند،
بر جای خود میایستد و نگاه میکند؛ – نمیبیند.
همیشه کلام در آغاز، نامطمئن است.
و بعد این تویی که قادر نیستی از آن دست بکشی.
شاید میان آغاز و پایان، هنوز جایی برای معجزه باشد.
در فراسوی معناهای سنگینبار، خانههای سر در هم فرو برده،
تیرک های تلگراف،در فراسوی دستورالعمل های قانونی،کارِ روزمزدها،
در چشمانداز گلدانهای پر از گیاه خشکیدهی کنار پله ها،
یا صورتک های ملالآور مقوایی تباه شده از آفتاب،
که بیرون،بر دیوار مغازهی خرده فروشی حومهی شهر آویزانند.