در تاریخ هر کشور سلسله رویدادهایی وجود دارد که همواره در پردهای از ابهام باقی میمانند. کنه برخی حوادث و رویدادها مشخص نمیشوند یا در بلندمدت یا در زمانهایی دیگر اسنادی منتشر میشود و در مجموع لایهها و کلیاتش را مشخص میکند.
از این موارد بهطور مثال میتوان به قتل کندی در تاریخ یا حوادثی که چندی پیش در کودتای ترکیه اتفاق افتاد، اشاره کرد که معمولاً با توطئه هم همراه میشوند. به زبان رساتر سلسله روایتهایی توطئهآمیز هم درباره آنها منتشر میشود. تاریخ ما نیز امثال این رویدادها را در خود دارد که برخی از آنها هنوز در هالهای از ابهام باقی مانده است. یکی از این رویدادها حادثه ترور شاه در 15بهمن 1327است. داستان از این قرار بود که در این روز که سالگرد بنیانگذاری دانشگاه تهران است، شاه در ساعت ۳ بعد از ظهر برای اعطای دانشنامه دانشجویان فارغالتحصیل دانشکده حقوق و علوم سیاسی، وارد دانشگاه تهران میشود و پس از اینکه او را از خودرویش پیاده میکنند، به سمت در ورودی دانشکده میرود که در آنجا خبرنگارها مشغول عکسگرفتن بودند و در این بین ناصر فخرآرایی که بعداً مشخص شد، کارت خبرنگاری روزنامه «پرچم اسلام» را با خود به همراه دارد، اسلحه را از پشت دوربین بیرون میآورد و به سمت شاه تیراندازی میکند.
۵ تیر از ۶ تیر موجود در اسلحه به سمت شاه شلیک میشود. ۲تیر به کلاه شاه میخورد، یکی بالای لب شاه را میشکافد و یکی هم به پشت لباس او برخورد میکند و یکی هم کتف او را خراش میدهد. نهایتاً وقتی تیراندازی تمام میشود، سرتیپ صفاری که رئیس شهربانی وقت است، تیری به پای ناصر فخرآرایی که در حال فرار بود، شلیک میکند و پس از آن نظامیان و سربازانی که آنجا حضور داشتند، با اینکه شاه همان زمان میگوید او را زنده دستگیر کنید تا ببینیم داستان از چه قرار است، به او شلیک میکنند. همینطور منوچهر اقبال که آن زمان وزیر بهداری است، همین جمله شاه را تکرار میکند، که بگذارید مشخص شود، محرک اصلی چهکسی است اما ناصر فخرآرایی همان جا به قتل میرسد. از اینجا داستان مبهم و رمزآلود ترور شاه شکل میگیرد.
نکته جالب اینجاست که کارت شناسایی روزنامه پرچم اسلام -که متعلق به دکتر فقیهی شیرازی است و ایشان داماد آیتالله کاشانیاند- شب قبل برای فخرآرایی صادر شده و صبح روز بعد در اختیار او قرار میگیرد. حضور او هم به توصیه رکن دو ارتش است. احتمالاتی که در این ارتباط شکل میگیرد یکی این است که آیتالله کاشانی پشت این داستان قرار داشته. احتمال دیگر اقدام ارتش و شخص دوم کشور یعنی رزمآرا است. احتمال بعدی که بارها مطرح شده این است که ترور هشداری بود از سوی انگلیسیها به شاه تا به او بگویند و بفهمانند بالاخره حواست را جمع کن که ما همچنان در کشور قدرت را در اختیار داریم. یک احتمال بسیار ضعیفی هم مطرح میشود که خود شاه این صحنهسازی را انجام داده باشد. اینها همه احتمالاتی است که در اینباره وجود دارد و مطرح میشود. در مورد آیتالله کاشانی، دولت در آن زمان به این نتیجه رسید که نقش او در این ترور چندان احتمال نیرومندی نیست و کاشانی که تبعید شده بود بعداً از تبعید بازگشت و مشکل به هر روی رفع و رجوع شد.
احتمال طراحی این صحنه توسط خود شاه هم همانطور که گفتم بسیار ضعیف است چون محمدرضا شاه شخصیتی نیست که چنین صحنهسازی مخاطرهآمیزی را برای خودش بهوجود آورد. هر چند رژیم شاه در آن زمان برداشتها و استفادههای خوبی از این رویداد کرد اما من این احتمال را بسیار ضعیف میدانم. درباره رزمآرا شاید قویترین احتمال باشد. رزمآرا ادعای قدرت داشت و میخواست قدرت را در دست بگیرد و ترور شاه او را یک گام به رسیدن به قدرت، نزدیکتر میکرد و مشابه آن را درباره تیمور بختیار در دورههای بعد شاهدیم. بختیار بیمیل نبود شاه را کنار بزند و خودش به پادشاهی برسد. هشدار انگلیسیها قابل تأمل است. همچنین یک احتمال دیگر هم وجود دارد که ممکن است اتحاد جماهیر شوروی پشت این قضیه حضور داشته باشد. یک نکته دیگر که درباره این رویداد وجود دارد و آقای مکی به آن اشاره میکند این است که پس از اینکه فخرآرایی ترورش را انجام داد و تیراندازی به سمتش شروع شد، دستش را بالا برد و گفت: «قرار ما این نبود!»
یعنی قرار نبود که من این وسط کشته شوم و ظاهراً قول و قرارهایی گذاشته شده بود و به او گفته بودند که قرار نیست برای تو اتفاقی بیفتد! این جمله صرفاً در نوشتههای جناب مکی آمده و اگر واقعاً مستند باشد، نشان میدهد که برای این ترور، از پیش برنامهریزیهایی انجام شده بود. یک جنبه اجتماعی هم برای این موضوع درنظر بگیریم که اگر از منظر جامعهشناسی سیاسی به موضوع بنگریم، شخصیت خود فخرآرایی را باید واکاوی کنیم. فخرآرایی فرزند یک پاسبان است و زندگی سختی را گذرانده. پدرش چند همسر دارد و مادر فخرآرایی را از خانه بیرون کرده یا به زبان رساتر مادرش از خانه فرار میکند.
او سراغ کارهای عکاسی میرود و عضو تیم فوتبال «آفتاب شرق» میشود و از کارگران چاپخانه است که در آن زمان به نوبهخود اهمیت بسزایی دارد. کارگران و کارکنان چاپخانه در ایران، بهعنوان اعضای نخستین کارخانهها یا صنایعی محسوب میشدند که در حرکتهای اعتراضی شرکت میکردند. اتحادیه داشتند و فعالیت صنفی و سیاسی نسبتاً منسجمی را از آنها میدیدیم. انگیزههای فعالیت و چپروی بین آنها به روشنی به چشم میخورد. در واقع این ویژگیها و فعالیتها در اینگونه اتحادیهها میتواند احتمالاً انگیزه سیاسی یا اقدام ترور شاه را در وجود فخرآرایی توجیه کند.
روزنامه همشهری