دلتنگت شده‌ام،
جدایی قلبم را نشئه می‌کند،
مور مور می‌کند،
آن چنان که،
اشتیاق تو،
روحم را نئشه می‌کند،
خیلی هم با هم نبوده‌ایم،
اما، تازه درمی‌یابم،
حس بودنت،
مدت‌هاست درونم را گرم کرده،
نبودنت را
به یاد که می‌آورم
کار دیگر گذشته از تیر کشیدن دل
آرزو می‌کنم
آغازیدن صبح‌ها را با نوازش کردنت در خلاء
مدام
عصرها همه کار را کناری نهادن
و روبرو سخن گفتن با تو
معاشقه‌هایمان
قدم زدن‌هایمان
اشتیاق خواستنی‌ات
قهر کودکانه‌ات
چه سرسخت بودی با دیگران
وقتی مرا مدافعه می‌کردی
و چه نرم بودی
وقتی با جفتی چشم باریک
خود را به نوازش‌های دستانم می‌سپردی
با اینکه رفتنت را هیچ نخواسته بودم
ناگزیریت را دیدن
و این را به تو نگفته
گفتن «دیگر برو»
«هر چه زودتر فراموشم کنی زودتر سعادتمند خواهی شد»
چه دشوار است
ندیدنت
و شاید در مواجهه‌مان
سال‌ها بعد
از تو نگاهی غریبانه خواستن
اقناع قلبم
که عشق تازه را قدغن کرده‌ام برایش

شعر دلتنگت شده‌ام جدایی قلبم را نشئه می‌کند مور مور می‌کند

بیشتر بخوانید » کودکانی که دلتنگ مادرانشان می‌شوند

شاعر » جان یوجل