• گوش کن، دور ترین مرغ جهان می‌خواند
  • شب سلیس است، و یکدست، و باز
  • شمعدانی‌ها
  • و صدادارترین شاخه فصل،‌ماه را می‌شنوند
  • پلکان جلو ساختمان،
  • در فانوس به دست
  • و در اسراف نسیم،
  • گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های ترا
  • چشم تو زینت تاریکی نیست
  • پلک‌ها را بتکان، کفش به پا کن، و بیا
  • و یا تا جایی، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
  • و زمان روی کلوخی بنشنید با تو
  • و مزامیر شب اندام ترا، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند
  • پارسایی است در آنجا که ترا خواهد گفت:
  • بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.

  • گاه می اندیشم ،
  • خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
  • آن زمان که خبر مرگ مرا
  • از کسی می شنوی ، روی تو را
  • کاشکی می دیدم.
  • شانه بالا زدنت را،
  • بی قید
  • و تکان دادن دستت که ،
  • مهم نیست زیاد
  • و تکان دادن سر را که ،
  • عجیب! عاقبت مرد؟
  • کاشکی می دیدم!
  • من به خود می گویم:
  • چه کسی باور کرد
  • جنگل جان مرا
  • آتش عشق تو خاکستر کرد؟

  • سکوت ما به هم پیوست و ما ما شدیم
  • تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید
  • آفتاب از چهره ما ترسید
  • دریافتیم و خنده زدیم
  • نهفتیم و سوختیم
  • هر چه بهم تر تنهاتر
  • از ستیغ جداشدیم
  • من به خاک آمدم و
  • بنده شدم
  • تو بالا رفتی و خدا شدی…