ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد.
"جبران خلیل جبران"
و تمام مطالب و محتوای این وب سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.
پس از بارگزاری صفحه و بر روی دکمه قبول میکنم کلیک کنید.
و از قسمت نظرات درخواست خود را ارسال کنید.
افرادی که واجد شرایط نیستند به هیچ وجه درخواست ارسال نکنند.
ای کاش می توانستم بگویم
که با من چه می کنی
تو جانی در جانم می آفرینی
تو تنها سببی هستی
که به خاطر آن
روزهای بیشتر
شب های بیشتر
و سهم بیشتری
از زندگی می خواهم
تو به من اطمینان می دهی
که فردایی وجود دارد.
"جبران خلیل جبران"
چهرهی زیبا،مثل آفتابگردانیست که گلبرگهایش را؛
رو به خورشید میگشاید،مثل تو،
که چهره میگشایی بر من، وقتی ورق را برمیگردانم.
لبخندِ دلربا،هر مردی را مسحور زیباییات کنی،
آه، زیبایِ روزنامهای،تا بهحال چند شعر برایات سرودهاند؟
چند دانته برایات نوشتهاند؟ بئاتریس؟!
برایِ وهمِ وسواس آمیزت،برای فانتزیهای مصنوعیات،
همینکه که به دنیا آمدی از تمام فرصتها محروم کردنت،
کاری میکنند که احساس حقارت کنی،
دردت را چنان بزرگ میکنند که دیگر نتوانی چیزی را،احساس کنی.
باید قهرمان طبقه کارگر بود،این آن چیزیست که باید باشد،
در خانه آزارت میدهند،و در مدرسه به جانت می اُفتند،
اگه باهوش و تیز باشی ازت متنفر میشوند،از احمقها هم که بدشان می آید.
و تو،تا به تمامی خُل مزاج نشوی،نمی توانی از قواعدشون پیروی کنی.
وضع ما در گردش دنیا چه فرقی می کند،
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند،
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب،
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند،
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست،
جای ما اینجاست یا آنجا چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد،
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند،
شاید که زمین معلق است در هوا، نمیدانم من.
شاید ستارهها برشهای کاغذی کوچکی هستند،
که قیچی غول پیکری بریده باشدشان، نمیدانم من.
شاید که ماه اشکی ست در آسمان، نمیدانم من.
و شاید خداوند آواییست ژرف، که ناشنوایی شنیده باشدش،
من نمیدانم.شاید که هیچ کس نیستم من.
البته، پیکری دارم ،که قادر به گریختن نیستم از آن.