مجله اینترنتی ، مجله سبک زندگی ، مجله موفقیت ، کپشن ، مجله سلامت ، مجله فناوری ، مجله پیشرفت ، مجله آشپزی ، گردشگری....

واگذاری رایگان سگ،گربه و انواع حیوانات مجاز خانگی

چی فان درستاد ساماندهی اینترنتی وزارت ارشاد ایران ثبت گردیده است

و تمام مطالب و محتوای این وب سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.

پس از انتخاب حیوان خانگی مورد نظر برای دریافت فرم درخواست واگذاری رایگان حیوانات

اینجا کلیک کنید

پس از بارگزاری صفحه و بر روی دکمه قبول میکنم کلیک کنید.

و از قسمت نظرات درخواست خود را ارسال کنید.

افرادی که واجد شرایط نیستند به هیچ وجه درخواست ارسال نکنند.

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر انگلیسی» ثبت شده است

گربه ای پشمالو کف دستم را لیس می زند

به خود یاد دادم عاقل باشم

به خود یاد دادم عاقل باشم و ساده زندگی کنم

به خود یاد دادم که عاقل باشم و ساده زندگی کنم،
به آسمان بنگرم و خدا را شکر گویم،
دم غروب انقدر راه بروم،
که خسته شوم و جان نداشته باشم به دلواپسی ها گوش دهم.

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

برخی را الهه و معجزه‌ای. مرا اما دوزخی و عذاب

تقدیری شوم

نوا‌ های پنهانت از تقدیری شوم خبر میدهد

در نوا‌ های پنهانت از تقدیری شوم خبر می‌رسد.
تمامی پیمان‌ های قدیسی نفرین می‌شوند.
و سعادت حرمت از کف می‌دهد.
و چنان نیروی گیرایی در آن‌ها می‌گذرد،

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

کوتوله‌ای آشیان گرفت، ساکت پیچ خورد

خیابان‌ها از شیون سرمست بودند

خیابان‌ها از شیون سرمست بودند

در شرابخانه‌ ها و خیابان های پیچ‌ در پیچ،
در خیال بازی های برقی،
کاویدم آن بی‌سرانجام و دلفریب را،
آن درهم کوفته‌ی ازلی را با سخن.
خیابان‌ها از شیون سرمست بودند.
خورشیدها در ویترین های درخشان بودند.

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

دختری در میان کلیسا می‌خواند

هرگز باز نخواهد گشت

هیچ کس هرگز باز نخواهد گشت

دختری در میان همسرایان کلیسا می‌خواند،
از همه‌ی کسانی که در سرزمینهای بیگانه وامانده‌اند،
از همه‌ی کشتی های به سوی دریا رانده،
از همه‌ی کسانی که سرخوشی‌ شان را از یاد برده‌اند.

ادامه مطلب...
۰ نظر
Mahdiyar 27

و منتظر دمیدن بختمان بودیم!

گلوله ای در سرش خالی کرد

اوقاتی که ریچارد کری در شهر قدم می زد

هر زمانی که ریچارد کری در شهر قدم می زد،
ماها ، در پیاده رو، وراندازش می کردیم :
از فرق سر تا نوک پا،آقا منش می مانست؛
سخت آراسته، وشاهانه باریک اندام
و بینهایت، پیراسته بود.
همیشه ،محترمانه سخن می گفت؛
آنگهی که، صبح به خیر می گفت،
(کلامش)ضرب آهنگ داشت.
گام (هم )که بر می داشت،پر تلألؤ می نمود.
متمول بود،آری ثروتمند تر از هر پادشاهی،
و تعلمی ستودنی در هر مرتبتی داشت.
خلاصه،تصور می کردیم، او همه چیز تمام است!
و این سبب شده بود،آرزو کنیم؛ کاش جایش می بودیم!
چون(مثل اسب)کار می کردیم،
-بدون قوتی،حتی دریغ از یک تکه نان خشک کوفتی-
و منتظر دمیدن بختمان بودیم!
تا اینکه درشب تابستانی آرامی،
ریچارد کری به خانه اش رفت
و گلوله ای در سرش خالی کرد.
شاعر:ادوین آرلینگتون رابینسون
ترجمه:رضا رضوانی بروجنی
۰ نظر
Mahdiyar 27