با سلامی سوی تو میآیم،
که بگویم خورشید برخاست،
که او به انوار گرمش،
به روی برگها تپیدن گرفت،
که بگویم بیدار شد جنگل،
همه بیدار شدهاند،
هر شاخهای و پرندهای،
از خواب جسته،
و تمام مطالب و محتوای این وب سایت طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد و فعالیت میکند.
پس از بارگزاری صفحه و بر روی دکمه قبول میکنم کلیک کنید.
و از قسمت نظرات درخواست خود را ارسال کنید.
افرادی که واجد شرایط نیستند به هیچ وجه درخواست ارسال نکنند.
با سلامی سوی تو میآیم،
که بگویم خورشید برخاست،
که او به انوار گرمش،
به روی برگها تپیدن گرفت،
که بگویم بیدار شد جنگل،
همه بیدار شدهاند،
هر شاخهای و پرندهای،
از خواب جسته،
هرگز تنها نخواهی ماند،
هنگامی که خزان سر می رسد،
آوای آن را می شنوی از اعماق.
هر آنچه به زردی گرائیده،
تپه ها را اینسو و آنسو می کند،
با هیایو یا در سکوتی از پس آذرخش،
خستهام از زندگی و نیرنگِ آرزوها وقتی که در جدالِ جان،
مغلوبشان میشوم و روز و شب ،
دیدگانم را میبندم و گهگاه ،
غریبانه چشم میگشایم.
ظلماتِ زندگی هر روزه نیز تیرهتر است ،
به خود یاد دادم که عاقل باشم و ساده زندگی کنم،
به آسمان بنگرم و خدا را شکر گویم،
دم غروب انقدر راه بروم،
که خسته شوم و جان نداشته باشم به دلواپسی ها گوش دهم.
در نوا های پنهانت از تقدیری شوم خبر میرسد.
تمامی پیمان های قدیسی نفرین میشوند.
و سعادت حرمت از کف میدهد.
و چنان نیروی گیرایی در آنها میگذرد،